میلی وجود داشت در مردم که میخواستند ولی ِ فقیه را واردِ شعارها و منازعات نکنند. نمونهاش هم شعار ِ معروفِ «مرگ بر دیکتاتور!» که فوراً با «چه شاه باشه چه دکتر» تکمیل میشد تا هر نوع مفهوم ِ موازی را از واژهیِ «دیکتاتور» دور کند. ولی ِ فقیه نهادی بود که به چندین دلیل ِ حسّانی، هنوز کسی نمیخواست مستقیماً دستی به سویاش دراز شود، هرچند همه تلویحاً بر عاملیّتاش در حمایت از جریانِ فاشیستی ِ درونِ حکومت اشاره داشتند. عجیب است که چه زود به جَنگِ علنی با این تلقّی ِ تلویحی رفتند!
زمانی که میانِ جمعیّت هستی تشخیص ِ ویژگی، مختصات، و بزرگی ِ گروهی که تو را در بر گرفته بسیار دشوار است. میانِ جمعیّت بودن با کم شدنِ بصیرت همراه است. برایِ درکِ موقعیّت حتماً باید تماشاچی باشی و بالایِ یک ساختمانِ بلند وضعیتِ بیرونی ِ دسته را نگاه کنی، که این هم باعث میشود از واقعیّتِ درونی ِ حرکت بیخبر بمانی. به همین دلیل که همیشه دو موضع - درون و بیرون - برایِ دیدن وجود دارد، آگاهی از زمانِ حال و وضعیّتی که هر یک از گروههایِ درگیر ِ ماجرا در آن به سر میبَرند نیز بسیار دشوار است. ناگهانی بودنِ این واقعه و تکثّر ِ نیروهایِ ناشناختهای که بزرگی و جهتشان نامعلوم است این احتمال را پُررنگ میکند که با یک واقعهیِ کلاسیک و مهیب در یک رژیم ِ سیاسی روبهرو هستیم. واقعهای که محصولِ زرنگی، بصیرت، دقّتِ در عمل، سنجش ِ جزئیات، پیشبینی ِ همهجانبهیِ رخدادهایِ آینده و مواردِ بسیاری از این دست نیست، بلکه محصولِ ترس و کور شدن و ندیدنِ شواهد و وقایع است. قدرت و حلقهیِ جماعتی که به دُور ِ آن تشکیل میشود بُعدی کورکننده دارد و گویا به شیوهای کلاسیک هرچه مطلقتر باشد ترس و کوریِ ضمیمه به آن وسیعتر است. به گمانام ولی ِ فقیه از سر ِ ترس، نخوت، و کوری دست به قماری زده که بعید میدانم جانِ سالم از آن به در ببرد. امّا آینده به هر ترتیب شگفتانگیز است چون محصولِ تصادفها ست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر