۱۳۸۹/۱/۶

اتوپیایِ تکنوکرات‌ـ‌روشن‌فکر

حامدِ قدوسی یادداشتی دارد (+) درباره‌یِ طبقه‌یِ تکنوکرات‌ـ‌روشن‌فکر که منتقدِ وضع ِ موجود اند اما حاشیه‌هایِ پُرسرـ‌و‌ـ‌صدا ندارند. در این یادداشت این طور بحث شده که طبقه‌یِ تکنوکرات‌ـ‌روشن‌فکر همیشه مواضع ِ انتقادی داشته‌اند «ولی با این حال در حد و اندازه‌های وضع ِ موجود تحمل شده‌اند. درس می‌‌دهند، سخن‌رانی می‌کنند، کتاب‌های‌شان چاپ می‌شود، حتی در رادیو و تلویزیون سر و کله‌شان پیدا می‌شود و خلاصه در بدترین شرایط هم حرف‌شان را می‌زنند». مسئله این است که این گروهِ «یک پا در قدرت یک پا در روشن‌اندیشی»، این «ترکیبِ بهینه» را چه طور به دست آورده‌اند، «و چه رمزی در رفتار ِ آن‌ها هست که در شرایطِ مختلف کمابیش تحمل می‌شوند؟»

نوشته تصریح دارد که این طبقه حاویِ یک سری ویژگی‌هایِ سلبی و ایجابی ست که رمز ِ کار ِ آن‌ها و گویایِ ماهیتِ دوگانه‌ی‌شان است: 1. «نداشتن ِ مواضع ِ رادیکالِ ژورنالیستی» که محصولِ «محدودیت»هایی ست که این گروه بر خودش «تحمیل» می‌کند؛ 2. نداشتن ِ «مراوده‌یِ سیستماتیک» با گروه‌هایِ سیاسی ِ داخلی؛ 3. نگرفتن ِ «جایزه و بورس و کمکِ مالی» از دولت‌هایِ خارجی؛ 4. «محتاط» بودن حین ِ گفت‌و‌گو با رسانه‌ها و مأمورانِ خارجی؛ 4. «محرومیت» از مزایایِ مالی و تبلیغاتی ِ همکاری و مراوده با عوامل (دولت‌ها و رسانه‌ها) ِ خارجی؛ 5. «پرهیز از حساسیت‌برانگیزی» و «حفظِ ظاهر».

خُب، در مقابل ِ این گروهِ مؤثر و منتقد - «از امیرکبیر گرفته تا کرباسچی» - چه کسانی قرار دارند؟ کسانی که فعالیتِ سیاسی و رسانه‌ای‌شان بیهوده است. این بیهوده‌ها هم ویژگی‌هایی دارند: 1. فعالیت‌شان «خالی کردنِ احساس» و «هم‌سویی با جمعیت» است؛ 2. «تأثیر» ِ واقعی ِ اندکی دارند؛ 3. «فرد» را از ایفایِ «نقش ِ واقعی» محروم می‌کنند و اثرگذاریِ او را کاهش می‌دهند؛ 4. اهمیتِ «بده‌ـ‌بستان» میانِ نقد و قدرت را نادیده می‌گیرند؛ 5. متأثر از «فشار ِ ژورنالیستی» اند؛ 6. مطلق‌گرای اند؛ 7. به فضایِ دوقطبی دامن می‌زنند.

تا اینجا من یادداشتِ 650 کلمه‌ایِ او را در 300 کلمه خلاصه و بازتعریف کرده‌ام. این کار حال می‌دهد، اما شما به این اکتفا نکنید و اصل ِ یادداشت را هم بخوانید. از این به بعد به متنِ او می‌پردازم تا ببینیم این تقابل ِ بیهوده‌ها و باهوده‌ها چه معنایِ دیگری می‌تواند داشته باشد.
***
می‌شود ادامه‌یِ بحث را با چند پرسش پی گرفت. مثلاً می‌شود پرسید تکنوکرات‌ها اصولاً چه طور می‌توانند موضع ِ انتقادی داشته باشند؟ نه این که اصلاً نداشته باشند، منظوری ندارم، بلکه اصولاً می‌خواهیم بدانیم آن‌ها به چه چیزهایی انتقاد دارند؟ بعد، مثلاً می‌شود پرسید «انتقادِ اساسی» یعنی چه؟ تا چه حد یک انتقاد اساسی ست؟ می‌شود واردِ بحثِ مصداقی شد و پرسید کدام بخش از انتقاداتِ ملکیان، زیباکلام، طباطبایی، غنی‌نژاد، امیرکبیر، کرباسچی و... اساسی بوده و اگر به فرض، حُسن ِ کردار ِ این‌ها به این است که هم در قدرت شریک اند و هم در کنش ِ نقد، و در این وضعیتِ میانه‌یِ بهینه دوام آورده‌اند، کجا اشتباه کرده‌اند که مثلاً قدرت امیرکبیر را برنتابید و این بده‌ـ‌بستانِ میان‌مایه دوام نیاورد؟ یا مثلاً چرا درونِ این نظام ِ قدرت (که دارد در ظاهر نقدِ روشن‌فکرانه می‌شود)، هر از گاهی، تکنوکرات‌ـ‌روشن‌فکرهایِ زیادی به بیرون رانده می‌شوند، کشته می‌شوند، خار و خفیف می‌شوند، اسیر می‌شوند، و احیاناً آن‌هایی که دچار ِ این وضعیت اند اِشکالِ کارشان کجا ست؟ اصلاً بیایید مسئله‌یِ یادداشتِ حامدِ قدوسی را برعکس کنیم و به جایِ پرسش از نحوه‌یِ بقا و دوام ِ این گروه بپرسیم: چرا در طولِ تاریخ ِ ایران بسیاری از تکنوکرات‌ـ‌روشن‌فکرهایِ مبادیِ ظاهر و آداب - «از امیرکبیر گرفته تا کرباسچی» - حذف شده‌اند؟ این پرسش ِ آخری از آنجا اهمیت دارد که پایِ نقدِ رادیکال را پیش می‌کشد و اوضاع ِ طبقه‌یِ متوسطِ تکنوکرات‌ـ‌روشن‌فکر را چندان بادوام و هوشیارانه و ظریف تصویر نمی‌کند. اصولاً مرز ِ کردار ِ رادیکال و کردار ِ میانه‌رو کجا ست؟ در این وضعیتِ اخیر، روشن‌فکرهایِ تکنوکرات را در حالی تصور نمی‌کنیم که درس بدهند، سخن‌رانی کنند، کتاب چاپ کنند، و در بدترین شرایط حرف‌شان را بزنند، بلکه آن‌ها را در وضعیتی به یاد می‌آوریم که مُرده اند و میزانِ برآوردِ قدرت از اثر ِ واقعی‌شان، شدت و نوع ِ طرد یا مرگ‌شان را تعیین کرده است. اغلبِ آن‌ها که اثر ِ واقعی داشته‌اند حذف یا کشته شده‌اند، این‌ها که زنده اند لابد اثر ِ واقعی نداشته‌اند یا در توهم ِ این بوده‌اند که اثری واقعی دارند.

نوشته‌یِ یک لیوان چایِ داغ (و اصولاً نوشته‌هایِ مرتبطِ اخیرش) نمونه‌ای خوب است از اتوپیایِ طبقه‌یِ تکنوکراتِ جدید - نه وضعیتِ واقعی‌اش - که رؤیایِ جایگاهی نقّادانه در آن پرورش می‌یابد که اعتبار ِ نقدش را از حیطه‌یِ دانش ِ فنّی می‌گیرد. آن‌ها پزشک‌ها، اقتصاددان‌ها، مهندس‌ها، مشاورانِ حقوقی، مشاورانِ سیاسی و مواردِ دیگری هستند که برچسبِ «حرفه‌ای» خورده‌اند و این یعنی بلد اند کاری را در استانداردهایِ متعارف‌اش پیش ببرند، و نقد و گلایه‌یِ انضمامی‌شان در همان سطوح ِ حرفه‌ای باقی می‌ماند. منافع ِ طبقاتی ِ آن‌ها اقتضا می‌کند که در همین سطوح باقی بمانند و باقی ِ حرف‌ها را ژورنالیستی و سطحی و مطلق و فاقدِ بُعدِ زایایِ هم‌زیستی ِ نقد و قدرت به حساب بیاورند (من منکر ِ وجودِ چیزهایِ ژورنالیستی و سخیف و غیرواقعی نیستم). وقتی می‌گویند «اثر ِ واقعی» دارند، منظورشان این است که خدماتی به قدرتِ مستقر – فارغ از چیستی‌اش - ارائه می‌دهند: ساختمان می‌سازند، جراحی می‌کنند، نرخ ِ تورم حساب می‌کنند و راه‌کار ِ اقتصادی ارائه می‌دهند، خلاصه آن که حاملانِ یگانه‌یِ عقل ِ ابزاری اند. چه زمان رؤیایِ یک انتقادِ اساسی را می‌پرورانند؟ وقتی بخواهند موانعی که در راهِ اثر ِ واقعی‌شان قرار دارد را تشریح کنند، منتها نه در حدّی که جایگاه‌شان را از دست بدهند، نه در حدِ رادیکال. این را بی‌فایده می‌دانند. نیرویی در درون‌شان آن‌ها را از جلو زدن از مرزهایِ فایده بازمی‌دارد. نهایتِ هنر ِ نقّادیِ آن‌ها بندبازی میانِ حفظِ جایگاهِ حرفه‌ای و برنخوردن به لبه‌هایِ شکننده‌یِ قدرتِ مسلط است. این است اتوپیایِ طبقه‌یِ تکنوکراتِ جدید که خصلتی محافظه‌کارانه و در عین ِ حال منتقدانه به آن‌ها می‌دهد. این خصلتِ دوگانه به آن‌ها اجازه می‌دهد هر چیزی که وضع ِ موجودِ مناسباتِ حرفه‌ای را تهدید کند ژورنالیستی و سطحی و غیرواقعی بنامند (هر طرز ِ فکر ِ دگرگون‌شونده یا دگرگونی‌خواه آن‌ها را نگران می‌کند)، و خصلتِ انتقادی‌شان آن‌ها را در برابر ِ هر چیزی قرار می‌دهد که ارتجاعی و سد و کهنه به حساب می‌آورند (سنّت نباید سدِ راهِ تکنیک باشد). چه ایده‌هایی تولید می‌کنند؟ زندگی خوب است. فکر می‌کنیم تا زندگی کنیم. شغل و حرفه و دانشگاه و تحصیلاتِ خوب باید داشت. موفقیت اکتسابی ست. هر کس نانِ بازوی‌اش را می‌خورد. غُر ِ آکادمیک می‌باید زد و... چه چیزهایی را نمی‌بینند؟ همه‌یِ آن‌چه بیهوده می‌پندارند؛ وجوهِ رادیکالِ نقدِ قدرت؛ هجو و طرد و کشته شدن؛ طنز ِ خشن ِ زندگی؛ سویِ بی‌معنایِ همه‌یِ چیزهایِ معنادار.

پانوشت: اینجا آقایِ قدوسی پاسخی به این متن نوشته. من حرفِ بیش‌تری ندارم.

۱۵ نظر:

  1. اصولا تکنوکراتیسم آن هم در ایران معنی اش می شود همان شاعر و کاتب و نگارگری که در سایه ی پادشاه به "هنر" خود مشغول بود ... اساسا از ابتدا حکومت ها برپایه ی زندگی انگل وار عده ای از تکنوکرات ها می چرخیدند

    پاسخحذف
  2. سلام. براوو
    وقتی ایشان برای سال جدید آرزو می کنند که اوضاع به روال سال 87 برگردد -88 و شور و شعورش به فراموشی سپرده شود- حتما ستایش ایشان از "میان مایگی" هم ادامه ی منطقی آن است. ولی یک چیز در باره ی این "منطق" جالب است: نه آغاز و نه انجام تاریخی ندارد، گویی خود فرآورده ی آن چه است که ادعا می کند. اقلیتی محض در مرز سیستمی که قرار است با این ایده توجیه شود: بیشترین خیر برای بیشترین تعداد آدمیان.
    غیر از این است که این کارشناسان ناهمگون که برشمرده شده اند - و جالب این است که داغ لعن بر پیشانی عمده ی آنها هم خورده شده است- خود می تواننداقلیتی باشند که تاییدی دوسویه بر سرشت تاریخی این کمترین خیر برای کمترین آدمیان باشند؟
    و خب جای امیدواری اینجاست که سال 88 بیشتر از هر وقت دیگری نشان داد که در برابر مکانیسم حذف همه ی "ما" تفاله هایی بیش نیستیم و حداقل تا قبل از تقسیم غنایم پیروزی سرنوشتمان هم بیشتر از اینها با شور و شعوری الزاماً رادیکال گره خورده است

    ببخشید که طولانی شد.
    بام

    پاسخحذف
  3. Hamishe dar moghabele neveshtehaye ghoddusi in hesse ye jaye kar milange ro daram, vali hichvaght natoonestam hatta baraye khodam tashrihesh konam ke daghighan kojash.
    Tahlilet kheili baraye man karbord dasht. Merc.

    پاسخحذف
  4. به مانی:
    سلام
    فکر کردم حرف‌ام همین بوده و واقعاً بحثِ اضافه‌ای نداشته باشم و مجبور باشم همون چیزهای ِ قبلی رو با شرح و بسط تکرار کنم.
    ارادت

    پاسخحذف
  5. من با نظر حامد قدوسی بیشتر موافقم و فکر کنم چیزهایی که می گه دقیقا همون هایی که شما درباره ش بحث کردید نیست. اما این طرفداری من هیچ ربط کنایه آمیزی به این نداره که می خوام از ادامه ندادن بحث به دلیل خیلی خوبی که آوردید تجلیل کنم.
    ایستادن جلوی وسوسه ی پاسخگویی که به منحرف شدن از بحث و گاهی مهمل گویی ختم می شه کار آسونی نیست.

    پاسخحذف
  6. سلام.
    هر دو متن رو خوندم و اين نظرو برا جفتتون مي فرستم. اول تشكر از بحثتون.
    اما بعد، آقا حامد مسلمن نوشته ي اول شما مطالب جالبي داشت اما در جاهايي مطالبي بود كه،به قل شما البته،باعث خلط مبحث مي شد. فقط به ذكر يك مورد بسنده مي كنم و اون آوردن اسم طباطبايي و زيباكلام و ملكيان در كنار هم بود.فكر كنم نياز به توضيح نداره كه آوردن اينها كنار هم تا چه حد بي ربطه.شايد به سختي زيباكلام و طباطبايي كنار هم تحمل شن ولي...!
    اما بحث مهم ديگر، به نظرم جنگ بين اصلاح و انقلاب است كه وجود دارد و خيلي هم بحث خوبي است.اصلن هم واضح نيست و بسيار جاي بحث دارد.
    مورد بعدي باز هم مربوط به شخصيت هاست. حامد قدوسي تلويحن مي گويد(حداقل برداشت من اينست) كه كنش هاي تكنوكرات وارانه هزينه ي كمتري دارد يا حداقل تضمين امنيتي بالاتري دارد و در بلندمدت مؤثر است. درباره ي تأثير بلندمدت همان بحث اصلاح و انقلاب است ولي درباره ي هزينه ي كمتر دو بحث يا بهتر بگم دو نگاه با هم خلط شده! يكي نگاه منفردانه(با اغماض روانشناسانه)،يعني به هر كدام از افراد مثل اميركبير به مثابه يك فرد نگاه كردن و ديگري نگاه به فرد در جامعه. به طور مثال كرباسچي؛به نظر نمي رسه اين موجود در طي اين سال ها خط مشي خودشو رو عوض كرده باشه.از اول همين جوري بود كه الانم هست. ولي چطوري يه زماني تحمل مي شه ولي يه زماني مي ره زندان! يا جواد طباطبايي با حكم مستقيم، اخراج مي شه؛بعد چند سال بعد ميارنش تو همون دانشگاه(تهران) هگل درس بده! خب مسلمن اين مربوط به برخورد دولت(منظور از دولت هم نيروي سركوبگر و هم ايدئولوژيك)مي شه و نياز دستگاه حاكم. يا چطور اساسن موجودي مثل اميركبير با اوناصلاحات راديكالش (بگذريم از پارادوكس ذاتي اصلاحات راديكال) تكنوكرات است؟
    اما مورد آخر درباره ي نفوذ اين طيف، چه در دولت و چه در اجتماع،است.به نظر من نفوذ اجتماعي اين افراد رو بايد طبقاتي بررسي كرد.مسلمن طباطبايي روي طبقه متوسط،خودآگاه يا ناخودآگاه، تأثير فراواني دارد يا ملكيان.اما ديگران اگر تأثيري داشته باشند بيش از اين است؟ به هيچ وجه منكر تأثير نيستم ولي به نظر مي رسد به درد فشار از پايين بخورد.حداقل كوتاه مدت! اما درباره ي تأثير دولتي فكر مي كنم به جاي اينكه مسئله به اين طيف مربوط باشد به فرد فردشان مربوط است.شايد در قدرت ماندن هاشمي (فرض مي كنيم الآن هم اينچنين است) به اين خصوصياتش ربط داشته باشد، اما آيا به قدرت رسيدنش هم به اين خصوصيات ربط داشت؟ مثال ديگر در دانشگاه ماندن زيباكلام و حرف هاي به نسبت تندش در صدا و سيماست. حالا اگر از بي سواديش بگذريم، اولن،از نگاه حكومت، چنين منتقدي كه فقط غر زدن و يكسري حرف هاي كلي زدن با ژست روشنفكري رو بلده، به درد سوپاپ اطمينان نمي خوره؟همونطور كه انگار مؤثر هم بود! اما از حق نگذريم، بعضي وقت ها وجود بعضي از قدرتمندان با اين طرز فكر براي چانه زني در بالا كاملن مناسب است.اما باز هم معتقدم در اين موارد جنبه ي فردي بر جنبه ي اجتماعي سبقت مي گيرد.
    آخرين كلام هم اينكه لطفن در نوشتن مقاله از برخورد احساسي بپرهيزيد
    موفق باشي

    پاسخحذف
  7. به نظر من که نقدتان بجا،عالی و دقیق بود.

    پاسخحذف
  8. سوال خیلی ساده تر:
    http://mhdhdr.blogfa.com/

    پاسخحذف
  9. هر دو مقاله رو خوندم و به نقدهايي كه كردي اعتقاد دارم فكر ميكنم به قول رضا برخورد احساسي در نوشته قدوسي مشهوده...

    پاسخحذف
  10. رفیق این وبلاگ نوپا رو بچسب
    http://negative-particles.blogspot.com/

    پاسخحذف
  11. یادداشت شما بسیار عالی و نقدی که نوشته اید بسیار به جاست.
    سپاسگذارم

    پاسخحذف
  12. سپاسگزار، نه سپاسگذار

    پاسخحذف
  13. اوه که از همه ی این بحث ها جایگزینی ز بجای ذ ذهن این ناشناس بالایی را پر کرده و من انگار سالهاست می شناسمشپ . مثل همه آدمهایی که مغزشان همینغدر جا دارد.
















    بدو بگو همینقدر،نه همینغدر

    پاسخحذف
  14. شما، مکابیز، فقدان علاقه به همه ی این بحث را به فروتنی خودتان عفو بفرمایید. ما دیدیم از انشای بد (که مسبب اولین بوده به عقیده ی این حقیر) ایرادی گرفته نشد، گفتیم املای کسی از کامنت نهنده ها را نقد کنیم بلکه خودبه خود حرفمان را در پرده به خودمان یادآوری کرده و ضمناً فعل نه چندان ناچیز گزاردن را هم سر دوستیی تکانیده باشیم. دیگر نمی دانستیم مغزمان همین قدر - قدر! - جا دارد که نشود انگار که هل پوکی است لگدش نزد و رد شد.

    پاسخحذف