شنیدهایم این را که از زور ِ ندیدن و فاصله گرفتن از واقعیت به رمانتیسیسم پناه میبرند یا در واقع، رمانتیسیسم نوعی تکرار ِ بیصلاحیتِ واقعیت است، اما کمتر بوده عکس ِ این را نیز به مثابهیِ یک حقیقت بشنویم؛ یعنی پناه بردن به واقعیت از دستِ جریانهایِ ویرانگر ِ رمانتیک. من در فانتزیهایام گاهی تو را در حالی به یاد میآورم که به دیوار ِ اتاقام زنجیرت کردهام و تو در این وضع خوشحال ای و من از این خوشحالی خرسند ام و از این خرسندی متعجب.
اگه یه روزی بخوام بحال خودم و این جریانی که توصیف کردی و خودت می دونی کم توش دست و پا نمی زنم تاسف بخورم نمی دونم احساس اسفم با خنده همراهه یا با گریه نمی دونم باید گریه کنم تا همه چیز شسته روی رنگ تازه ای به خودش بگیره
پاسخحذفو یا باید بخندم به تاسفی که باید می خوردم و خیلی وقته یادم رفته
یه حالی بود این پستت نزدیک حال من
وبلاگت از ايناييه كه ادم هر پستي كه ميخونه حداقل واسه چند دقيقه فكر ادمو به خودش مشغول ميكنه،ميدوني كم پيدا ميشه ديگه ادمي مثل تو كه بخواد به خودش انقدر زحمت بدهد يه پست به چه بلندي بنويسه فقط واسه روشن كردن ذهن بقيه و كمتر ادمي پيدا ميشه كه بخواد به خودش زحمت بده و پستاي به اين بلندي و بخونه
پاسخحذفخدايي منم با اينكه خيلي دلم ميخواست بشينم كل ارشيوتو بخونم ولي اصلا حوصله ام نكشيد و خيلي زيااد دلم سوخت واسه فقط 5-6 تا كامنت وبلاگ تو و 180 تا كامنت واسه پستاي اتفاقات روزمره ي وبلاگاي بقيه
خلاصه ادامه بده برادر، موفق باشي