1. بخشی از نسل ِ ما داستانِ مشابهی را دربارهیِ عقاید و نظرات و قضاوتها تجربه کرده. منظورم از بخش آن قسمتی از نسل ِ ما ست که به سویهیِ عقیدتی و اسلامی ِ آرمانهایِ دههیِ 40 و 50 وصل است، که به نظرم ایدئولوژیِ غالبِ نسل ِ بعد از انقلاب است، در کنار ِ بخشهایِ دیگری مثل ِ اندیشههایِ چپ و لیبرالِ غیرمذهبی که حاشیهای بر این متن به حساب میآمدند. در این بخش، همهیِ ما وارثِ تجربیاتی بودیم که نسلهایِ گذشته بهاش باور داشتند. مذهب که در اغواگرترین فرماش توسطِ شریعتی به زندگی و سیاست گره خورد، نوعی از اندیشهیِ قضاوتگر را ترویج کرد که به شدت رویِ ایمانِ آگاهانه انگشت میگذاشت. هنوز هم، در همان نسل و نسلهایِ بعدی، کسانی که میخواهند ایمان داشته باشند و در کنارش بفهمند و بفهمانند و از نفهمی فاصله بگیرند، شکلهایِ جالب و اغواگری از زندگی را خلق میکنند. سویهیِ «فهم» ِ این ماجرا وقتی بخواهد برتری پیدا کند، آن قدر پیش میرود تا بالاخره «ایمان» را پس میزند، یا لاغرش میکند، یا به یک جور برتریِ نسبی میرسد که حالا شاید بشود بهاش گفت ایمانِ آگاهانه. اینها را برایِ این میگویم که توجه بدهم به این که تغییر ِ عقیده و آرمان و مسلک و روش و سبکِ زندگی، در نسل ِ ما بعد از انقلابیها چیز ِ خیلی شایعی ست. در پیوندِ با سیاست، اسطورهیِ مذهب شکسته و احتمالاً در خلالِ تجربهیِ مدرنیته، نسلهایِ زیادی تو دورههایِ زمانی ِ متفاوت و نقاطِ مختلفِ جهان مثل ِ ما بودند و احتمالاً خواهند بود.
2. حالا در این شرایط که تغییر و تحول شایع و متداول و چهبسا قهرمانانه ست، این ور و آن ور کسانی را میشناسم که میگویند: «من یک عمر بر اساس ِ نظر و قضاوتِ دیگران زندگی کردهام. آنها به خودشان جرأت دادند هر جور که دلشان خواسته من را قضاوت کنند. مثلاً یک زمان مؤمن ِ دو آتشه بودند و با شور و شوق دربارهیِ ایمان داشتن و عقیدهیِ مذهبی داشتن حرف میزدند و معتقد بودند که باید از لباس پوشیدن گرفته تا حرف زدن و خوردن و خوابیدن بویِ ایمان بدهد. و مثلاً به من ایراد میگرفتند که چرا این طور نیستم. حالا زمان گذشته و این عده پاک لیبرالمسلک شدند، یا از ایمان برداشتِ غیرمذهبی دارند و میگویند مهم ایمانِ مذهبی نیست و باید آزادانه تجربه کرد و زندگی کرد و من را با این معیار قضاوت میکنند که چرا آزاد نیستم و چرا هنوز تعلقاتِ دستوپاگیر در من هست».
اینهایی که این طور حرف میزنند، این طور نتیجه میگیرند که: «بنابراین، حرفِ مردم بادِ هوا ست. چون آدمها تغییر میکنند نباید زیاد به خوشایند و بدآیندِ آنها رفتار کرد و نباید حرفهاشان را جدی گرفت. یک روز میگویند این طور خوب است و بر اساس آن قضاوت میکنند، فرداش تغییر میکنند و جور ِ دیگری حرف خواهند زد».
3. به نظر ِ من این طرز ِ فکر ایراد دارد و آدمی که چنین حرفی میزند قصد دارد به شیوهای نازیبا بودناش در وضعیتِ فعلی و تعلقاش به شیوهای خاص از فکر کردن که حالا دیگر از مُد افتاده را موجه جلوه بدهد. داستانی که از دیگران تعریف میکند احمقانه ست. آدمها تغییر میکنند و قضاوتها هم تغییر میکند. درست. اما کسی که میگوید چون آدمها دگرگون میشوند پس قضاوتِ زمانِ حالشان بیاهمیت است و بادِ هوا ست چرت میگوید. قضاوتِ آدمها همیشه به هم ربط داشته و به خُردترین و درشتترین شکل ِ ممکن شیوههایِ مختلفِ زندگی را رقم زده. اِشکالِ کار کجا ست؟ من فکر میکنم این قبیل روایتهایِ خالهزنک از مردم و راه و رسمشان خودِ فرد گوینده را اصلاً در نظر نمیگیرد. نمیگوید آن موقع که دیگران مشغولِ قضاوت اند خودش مشغولِ چه کاری است. نمیگوید آن لحظه آیا او هم قضاوتی داشته یا نه، و اگر داشته آیا به آن قضاوت اهمیت داده؟ سعی کرده ازش دفاع کند؟ سعی کرده آن را توضیح بده؟ قضاوتِ دیگران را بر اساس ِ قضاوتِ خودش بسنجد و ارزیابی کند و از مرز ِ فردیاش دفاع کرده یا با بیتفاوتی ِ قدرتمند از کنار ِ حرفِ دیگران رد شود؟ نظرش محکمتر شود یا در نظراتاش بازبینی انجام بدهد؟ کسی که میگوید دیگران تغییر میکنند پس چرت میگویند، یعنی با این قانونِ سرکوبگر احساس ِ خویشی میکند که کسی حق ندارد حرفاش را پس بگیرد، چون من آن حرفِ قبلی را باور کردهام و به اجرا گذاشتهام و نمیتوانم این حرفِ جدید را باور کنم. محافظهکاریِ خشکمغز یعنی این که عمری را پایِ چیزی گذاشتهام، به آن علاقه دارم، و با این که عقیدهای ندارم، اما نمیخواهم دربارهیِ صحت و سقماش شک کنم. من این قبیل آدمها را به سکوت سفارش میکنم، اگر حرفِ بهتری ندارند.
تصورم این است که وقتی آدم ها بچه اند یا در سال هایی که نوجوانی و ابتدای جوانی را از سر می گذرانند هویت شان یا تصورشان از یک هویت خاص مولود کنش هاشان است و ایمان شان هم از نوع ایمانی است که با عواطف و آمال و حتا غرایز ایشان گره خورده است و بنابراین شاید بشود ایمان دوران رشد را ایمان هویت بخش و کنشی قلمداد کرد.
پاسخحذفولی وقتی رو به میان سالی می گذارند، آدم ها شروع می کنند به این که کم کم به سستی پیوند هایی که قبلاً محکم و طبیعی می پنداشتند پی ببرند. انسان ها ظاهراً در مسیر زندگی به جایی می رسند که هویت شان حکم یک امر بیرونی را پیدا می کند و مربوط به جای گاه شان در اجتماع است و کنش های خاص خود را می طلبد که ممکن است ارتباطی با ایمان مذهبی یا اصول اخلاقی مورد قبول شان نداشته باشد. برای یک آدم میان سال ایمان و اخلاق تا حدی محدود به کنش فکری یا اعمال شخصی است و در حوزه ی زندگی درونی قرار می گیرد.
سرانجام برای افراد سال مند کنش همان است که از سر عادت انجام اش می دهند و ایمان خود ممکن است فقط عادت باشد و تفکری بر نیانگیزد.
(البته حدس می زنم که غالباً این طور باشدولی مطمئن نیستم که این تقسیم بندی به طور مطلق در باره ی همه صدق کند یعنی ممکن است در بعضی موارد صدق نکند و یا نسبی باشد)
به هرحال بحث ام درباره ی مسیر زندگی و حالات افراد در سنین مختلف است و نمی دانم با بحث شما مماس می شود یا نه، فقط این را شاید بشود اضافه کنم که درست است که نباید قضاوت دیگران را در زمان حال کاملاً رد کرد و دلیل آورد که ممکن است بعداً اعتقادات شان را در کنش بیرونی شان دخالت ندهند، ولی توجه به این نکته که فاصله ی میان پندار و گفتار و کردار رفته رفته بیش تر می شود و نفی قضاوتی که به طور پیشینی این روند تدریجی را در نظر نگرفته است از قضا نشانه ی هوش مندی است.
اگر صحبت از کسانیست که از خود چیزی ندارند و منفعلانه حرف و قضاوتهای دیگران را میپذیرند و بهکار میگیرند، حرفی نیست، موافقام
پاسخحذفاما اگر در مورد دیگرانی گفته شود که باورهایی داشتهاند و به آنها پایبند بودهاند، هرچه هم انذار و هشدار دادهاند که این ره که شما میروید به ترکستان است، وکسی را گوش شنوا نبوده، و حالا آن قوم که پذیرای ایدهی اینان نبوده کاسهی داغتر از آش شده موافق نیستم. نمیتوانم حتی بپذیرم که گروه دوم جزماندیش و دگم تلقی شود. چرا که حتی در بحبوحهی انقلاب هم، ولو اندک، اما بودهاند کسانی که به آزادی، حقوق بشر و یکنوع دموکراسی لیبرال باور داشتهاند که نظراتشان را کسی به ثمن بخس هم نخریده، به نظراتشان خندیده و مورد استهزاءشان هم قرار دادهاند.
کسی که میگوید چون آدمها دگرگون میشوند پس قضاوتِ زمانِ حالشان بیاهمیت است و بادِ هوا ست چرت میگوید
پاسخحذفبا این گفته کاملا موافقم.شاید بتوان اینگونه گفت که من امروز هستم، پس امروز به آنچه میاندیشم باور دارم
اما اشکال کار همان است که گفتی
به باور من کسی که سخنی نمیگوید نمیتواند مدعی باشد که در دیدگاههایش تغییری ایجاد نشده است. دیکتهٔ نانوشته غلط ندارد