۱۳۸۹/۷/۶

صداها

دو‌‌ـ‌سه روز است از پنجره‌یِ روبه‌رویی صدایِ پسری عقب‌مانده می‌آید که با لحنی بم و دردناک نوحه می‌خواند و سینه می‌زند، محکم و عادی. این دو خصیصه را با هم دارد. محکم که معلوم است و عادی یعنی نوحه می‌خواند انگار که حرفِ روزمره بزند. از خلال‌اش به بیرون و اتفاقاتِ کوچه نگاه می‌کند، لباس پهن می‌کند، سرش را می‌خاراند، بینی‌اش را می‌گیرد، فحش می‌دهد، و در ادامه دَم می‌گیرد و بلند و مبهم با زیر و بم ِ کلمات بازی می‌کند. تلفظِ واژه‌ها و حروف برای‌اش دشوار است. مشخصاً لام و ب و واو را با عجز تلفظ می‌کند. یکی دو بار از جایی نامعلوم یکی سرش فریاد زد که خفه شو شاشو! کسی کاری‌اش ندارد. پیرمردی دوچرخه‌سوار از دور داد می‌زند و می‌آید تا پنبه‌یِ لحاف و تشکِ مردم را بزند. پسر سرش را از پنجره‌یِ اتاق بیرون می‌کند و خوب گوش می‌دهد. ساکت است. چیزی نمی‌گوید، اما آرام، جوری که بخواهد شنیدن‌اش مختل نشود، به پیروی از آهنگِ صدایِ پیرمردِ پنبه‌زن به سینه‌اش می‌زند و با دقت تماشای‌اش می‌کند. طنین ِ ناخوشایند و رمانتیکِ هم‌ریشگی ِ فقر و عقب‌ماندگی را به یادتان می‌آورد، اما چه کنم که پیرمرد رکاب می‌زند و برایِ پسر دست تکان می‌دهد. گشتِ پیرمرد در کوچه به پایان رسیده و دارد برمی‌گردد. صدای‌اش سنگین و سنگین‌تر می‌شود و به دور که برسد نوعی خوشحالی و جان از معرکه به در بردن و رهایی و تکرار ِ این چیز که اسم‌اش زندگی ست را با خود دارد. پسر با ظرافت کله‌یِ موج‌دارش را از لایِ نرده‌هایِ پنجره بیرون می‌کشد و تا آخرین نقطه‌ای که بتواند رفتن ِ پیرمرد را دنبال می‌کند. عقب‌ماندگی انگار خصلتی دارد که خودش را در چهره‌یِ صاحبان‌اش تکرار می‌کند. خیلی آرام برمی‌گردد، رویِ صندلی ِ نزدیکِ پنجره می‌نشیند، دست تویِ بینی‌اش می‌کند و برایِ چند دقیقه به شکلی ممتد و دردناک زوزه می‌کشد.

۱ نظر:

  1. منظورتان از "عقب مانده" را می شود کاملاً فهمید و ضمناً حس کرد. اما نمی شود بر دلالت آن مرز کشید. آه اگر عقب ماندگی سرودی می خواند

    پاسخحذف