میگویند باید زمان بگذرد. دلام میخواهم بگویم گور ِ پدر ِ همهیشان و این حرف را لااقل خودم باور کنم، که نمیکنم، اما جستوجوگر ِ راهی ام که باور کنم. میگویند زمان تسکینبخش است. نفَسشان از تهِ زمان میآید، از آخر ِ خط. من هنوز اولِ خط ام. کو تا تهِ زمان! بخشی از غرور و تفاخر ِ سالخوردگان زمانی که به دیگران و چیزها نگاه میکنند به این است که آنها تهِ دوره اند و با چشمک به بقیه یادآوری میکنند که از زخمهایِ زیادی جانِ سالم به در بردهاند. قدر ِ مسلم این که از بیچارگیهایِ زیادی عبور کردهاند. پس توانِ عبور کردن داشتهاند. ما که داستان را نمیدانیم. تو بگو زنده ماندهاند پس قوی بودهاند و با چشم اشاره به لرزشها و چروکها کن که یعنی بیچارگی پیرشان کرده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر