۱۳۸۹/۷/۱۹
ماندگاری
مقابل ِ مانیتور به عکسها نگاه میکنم. بیحوصله یکییکی ردشان میکنم؛ اولی، دومی، سومی... از خاطرم میگذرد که این بیانصافی ست و باید متوجهِ چیزی باشم که به آن نگاه میکنم، یا این که به کل از دیدناش چشم بپوشم. زمانی که این تصمیم را میگیرم عکسی مقابلام هست و من سعی دارم دقیق نگاهاش کنم. کمی آسوده میشوم اما به این فکر میافتم که این عکس واقعاً مزخرف بود و تصادفاً از سر ِ اجرایِ آنی ِ تصمیمی که ناگهان به سرم زده این قدر شایستهیِ توجه شده و من در حق ِ تصاویر ِ قبلی که حتم دارم بهتر بودند بیانصافی کردهام. قصدِ اقدام ِ رادیکال دارم: باید برگردم، همهیِ عکسها را از اول خوب برانداز کنم، به عکس ِ مزخرفِ آخری که رسیدم سریع نگاهام را بگردانم و به سراغ ِ بعدیها بروم. بعدیها را هم باید با این حس مرور کنم که قضاوتام دربارهیِ عکس ِ مزخرف به تمامی میانشان سرشکن شود. مدتی که بگذرد من همهیِ عکسهایِ دیگر را فراموش کردهام و فقط به آن زمانِ تصادفی و به آن عکس ِ تصادفی که آن مفهوم ِ مزخرف را به ذهنام آورد فکر میکنم تا شرحی از بیانصافی داده باشم. این گونه است که یک تصویر ماندگار میشود.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
برخی از تصاویر برای همیشه مزخرف اند، به ویژه اگر ناگاه، یا به قول شما تصادفاً از تصویر به مفهوم گذر کنیم و مزخرف بودن جایگاه مان را در آن تصویر درک کرده و از تصویر خود بهراسیم. در این صورت، به طور پارادکسیکال این تصویرِ همیشه مزخرف، تصویری جاودانه خواهد شد
پاسخحذف