۱۳۹۰/۱۰/۲۴

کسی که دل‌اش خواندن و نوشتن می‌خواهد، درمان را در کلمات می‌جوید. درد هست. ناتوانی هست. کلمه‌ای که بیدارش کند نیست. حدس می‌زند که تعابیر یا کلماتی وجود دارند که باید میانِ یک یا چند کتاب مخفی شده باشند. اما چگونه باید پیدای‌شان کند؟ کدام کتاب؟ چه کسی آن را نوشته؟ در چه تاریخی؟ به چه امیدی؟

حتم دارد این چیزی که او ست در قالبِ کلمات شکل و صورتی دارد که او زور ِ این که خود به آن‌ها شکل بدهد را ندارد. بی‌زور است. ناگزیر جملاتی را می‌جوید که آن‌چه او ست را تصویر کرده باشند و او به واسطه‌یِ ذوق ِ پیدا کردنِ خود در آن‌ها بتواند ادامه‌ی‌شان بدهد؛ ادامه دادنِ جملاتی که شرحی دقیق اند از او. ادامه دادن، پُر کردنِ حفره‌ها و جاهایِ خالی، آزمودنِ جملات و ترکیباتِ نو، و در نهایت افزودن‌شان به شکل ِ دنباله‌ای به مواردِ قبل؛ این‌ها فهرستِ کارهایی ست که امید دارد پس از یافتن ِ جملات‌اش پی‌گیری خواهد کرد. چنین جملاتی باید باشند، یعنی محتمل است که قبلاً نوشته شده باشند.

اما در این راه تردیدهایی وجود دارد: شک دارد کسی به عمد توانسته باشد چنین جملاتی را لابه‌لایِ کتابی که نوشته قرار دهد. به عبارتِ دیگر، آسان است شک داشتن به این که کسی تو را به عنوانِ تمثیل یا مخاطبِ نوشته‌اش برگزیده باشد. به‌تر است امید داشت که در گذر از سال‌هایِ طولانی ِ مشغولیتِ بشر به کردار ِ نوشتن، تصادف کار ِ خودش را کرده باشد. از کلماتِ عالَم چند ترکیبِ ممکن وجود دارد؟ چند هزار سال است که مردم در حالِ نوشتن اند؟ حس می‌کند جملاتی باید باشند که، به تصادف، محصولِ کنار ِ هم نشستن ِ کلماتی اند که حال و روز ِ او را در خود جا داده‌اند، بی آن که تعمدی در کار بوده باشد. باید از یک متن پیروی کند؛ متنی که او را گزارش می‌دهد. 

فوکو دُن‌کیشوت را هم‌چون نمونه‌یِ مثالی ِ سالکی تصویر کرده که خط به خط و کلمه به کلمه از متنی که او را فریفته پیروی می‌کند: جایی که جهانِ واقعی مابه‌ازایی ست برایِ نشانه‌هایی که در رمان‎‌هایِ سلحشوری تشریح شده. جایی که جهان باید پیاده‌شده‌یِ یک متن باشد تا دُن‌کیشوت بتواند آن را تاب بیاورد. دُن‌کیشوت پس از مطالعاتِ بسیار متن‌اش را پیدا کرده و سخت‌کوشانه در صددِ حقیقت بخشیدن به آن است. از رویِ کتاب عمل می‌کند. دستورالعمل‌ها را پی می‌گیرد، و عناصر ِ نوشتار را به معادل‌هایی برمی‌گرداند که در واقعیت حضور دارند. کارش عجیب است، چون متن‌اش روزگارش را پوشش نمی‌دهد. روزگار ِ متن ِ دُن‌کیشوت به سر آمده و این غم‌انگیز است برایِ کسی که فکر می‌کند متن ِ او، آن نوشته‌ای که قرار است حالاتِ او را ترسیم کند نیز، مابه‌ازاهایِ واقعی‌اش را از دست داده؛ که کلماتِ او (به فرض ِ پیدا شدن) نقاطِ اتکای‌شان را گم کرده‌اند؛ که معشوق‌اش از او گریخته و جهان دیگر تاریک‌تر از آن است که حتا کلمات‌اش راهی برای‌اش پیدا کنند.

۳ نظر:

  1. پروتست های شما همیشه همین حالت را دارند، حالت نقی که انسانی زمانی در گوشه ای از جهان دل اش به درد آمده و زده ولی براش معلوم نیست که صرفاً یک نق پاتولوژیک عجیب و غریب بیش تر نباشد.

    و برای همین معمولن کسی که نق زده باشد توی دل اش و در تنهایی نق زده صداش را در نمی آورد. از این نظر وقتی ما آدمی زادگان خاموش ناراضی متن های شما را می خوانیم تا حدی همین احساس "خوانده شدن" و "دیده شدن" بهمان دست می دهد و سورپریز می شویم ...

    نکته سر سورپریز شدن (یا نشدن ) است. نکته این است که اگر روی کرد آدم روی کردی باشد که شما می گویید ــ اگر باید یافته شود و تسلا بیابد ــ حتمن و بدون ردخور متن خاص خود را خواهد یافت. کسی که می جوید می یابد.

    حال اگر اشتباهی کیشوتی در کار باشد، اگر فرد جوینده زودیاب باشد و خود را به اولین و نزدیک ترین متنی که به نظر می رسد پاسخگوی حالات اوست (اما در واقع فقط یک متن کلی بافته و صدتایه غاز است) فروخته باشد دیگر با خداست که این را به موقع بفهمد و پیش از این که مبشر مذهبی نو شود از خود فریبی دست بردارد. نحسی قضیه این جاست که درواقع خودفریبی از پیش شروع شده است، از لحظه ای که سعی کرده ایم خود را در آینه ی متنی نیکو دیده باشیم.

    م

    پست سکریپت درباره ی محمد قائد ـ همین بحث را می شود با تغییرات کوچکی به نق شما درباره ی ایشان تعمیم داد. حرف طرف مربوطه این است که حتا وقتی "صحیح ترین پاسخ سرراست ترین پاسخی است که یافت می شود" فرض بر این است که شخص پاسخ یاب اول سعی کرده است به مسئله ی پیش رو مستقلانه بیاندیشد. اگر نیاندیشیم مجبوریم گردن انگلیسا بیاندازیم و انگلیسا را بکنیم همان متنی که راز گشاست و ما را به خوبی حدس زده است. در این حالت حتا اگر انگلیسا واقعن توطئه بچینند نمی توانند به خوبی خودمان ما را کیش و مات کنند.

    پاسخحذف
  2. سلام.من قبلا ها کامنت گذار خوبی بودم. ولی کم کم دارم به خیلی خوب بود نویس تبدیل میشم. بعد مدتها یک متن خوب خوندم که یادم بیاره فارسی می تونه چقدر ساده و عمیق باشه. خوب حال منو کسانی درک می کنند که مدتها مجبور بودن چرت و پرت اکادمیک بخونن تا یادشون بره که نوشتن را خدا برای چی اختراع کرد.

    پاسخحذف
  3. ضمن ِ عرض ِ سلام، باید عذرخواهی کنم که به علتِ نداشتن ِ مقدار ِ زور ِ کافی در استفاده از فیلترشکن ِ مربوطه، نتونستم کامنت‌ها را زودتر از این پابلیک کنم. الان نمی‌دونم چی شد که یه دفعه زورش رسید. فکر می‌کنم از تأثیراتِ نیمه‌شب اه. نظرتون برام مغتنم اه.

    م:
    من از این تعبیر ِ «نق» خوش‌ام اومد. و حس ِ جالبی داشت لحن ِ نوشته‌تون. ممنون ام.

    مکابیز:
    آقا مشتاق ِ دیدار
    خوشحال ام و دلگرم از نظرت. خیلی امیدوار ام که فراغت از آکادمی همه‌مون رو به راه ِ راست هدایت کنه.
    مخلص

    پاسخحذف