۱۳۹۰/۱۱/۱۴

«عالیجناب یوشیزو اوزوتو به فرزندش گفت:
خدایی باش که بتوان کُشت،
اما نتوان از او انتقام گرفت.»

چی‌اش سخت است که مردم‌مان، آن آدم‌هایی که دوست‌شان داریم را اگر در وضعیتِ فراغ ِ بال و خوشی ببینیم، در حالی که خودمان از چند و چونِ آن خوشی بی‌خبر ایم، یعنی درست وسطِ لذت، لذتی که کاملاً مستقل از وجودِ ما رخ داده، چه چیز ِ این وضعیت این قدر تکان‌دهنده است؟ وقتی جایی نیستیم و لذتی برده می‌شود، توسطِ کسانی که حس می‌کنیم باید در خوشی‌شان سهمی داشته باشیم، و نباید این قدر بدونِ ما جهان به کام ِ کسی بگذرد، این طور نیست که این لذت‌ها به ما می‌گویند که بود و نبودمان در روالِ چرخش ِ خوشایند یا ناخوشایندِ جهان اثری ندارد؟ سامورایی‌ها به انتهایِ ناکارآمدی، به مراتبِ پایین ِ شرف که می‌رسیدند خودکُشی می‌کردند. هیچ چیز عظیم‌تر از این نیست که فقدانِ آن چیز انسان را به سمتِ خودکشی بسُراند. چگونه خدایی را می‌پرستند که اگر نباشد نمی‌میرند؟ می‌خواهیم چنین نقشی داشته باشیم؟ همه‌یِ معنایِ هستی باشیم؟ همه‌یِ دارایی ِ عزیزان‌مان؟ که بی ما جهان را تاب نیاورند و تلخی ِ کام‌شان بزرگی و جاهِ ما را به گوش ِ همه کس برساند. مرگ نه، ولی دست‌کم تلخ‌کامی، انتظاری ست که ما داریم از هستی ِ دیگرانی که هستی ِ ما را تجربه کرده‌اند. زیر ِ سقفِ یک تالار غرق ِ لذتِ بصری باشند، در آمفی‌تئاتر نمایشی مهیج ببینند، یا از زیر و بم ِ صدایِ ارکستر کیفور شوند، در آغوش ِ محبوب‌شان به اوج برسند، در کنج ِ مخفی ِ خانه‌ای آرام به هنرنمایی ِ به‌ترین نویسنده دل ببازند، از شراب سبک‌مست شوند و از غذا تورمی نحیف را در شکم‌شان حمل کنند، و کام‌شان از نبودِ آن اثری که تو می‌توانی یا توانسته‌ای داشته باشی تلخ نباشد. عجب! اما به آسانی می‌شود حس کرد که خدا، آن بزرگ‌ترین غرور ِ بشر که جاهِ اثرگذاری دارد، خدایی‌ترین صفت‌اش بی‌اعتنایی ست. یعنی آن‌جا که هیچ لکه‌ای دامانِ بزرگی ِ اثرش را آلوده نمی‌کند، یا درست‌تر این دعویِ مذهبی را معنی کنیم: هیچ لکه‌ای را آن قدرها جدی نمی‌گیرد که اصولاً لکه بخواندشان یا حتا به خود اجازه بدهد که از کثیف شدن‌اش گلایه کند. خدا اگر هم کثیف شود، یا آلوده‌اش کنند، رد می‌شود. خدا اثرش، آن بزرگی ِ تکرارناشدنی که از خود انتظار دارد را بی آن که کسی بخواهد پخش کرده و دیگران در آن غرق اند و فقط گاهی از لحظاتِ زندگی‌شان هست که چنین غرق بودنی را به جا می‌آورند و این لحظاتِ اندک، غرور ِ خدا را نوازش می‌کند. و اگر همه‌یِ عالم همت کنند که آلوده‌اش کنند، از بزرگی و جاهِ خداوار به دور است که در برابر ِ این خواستِ همگانی مقاومت کند. و این است مرگی خداوار: بی هیچ دست‌ـ‌و‌ـ‌پا زدنی، پذیرا، راضی به آن‌چه فقط نزدِ او ست. حتا شاید اواسطِ صحنه‌یِ مرگ به قاتلین رو کند و چند خطی روزمره با هم بگویند. بشر در خدایی‌ترین حالت به این که بی او خوشحال باشند بی‌تفاوت است. خدا از این که بی‌رحمانه ببخشد یا بگیرد احساس ِ خدایی می‌کند و در پذیرفتن ِ زخم یک ابله است. و این شد معنی ِ خدایی که می‌توان کُشت، اما نمی‌توان از او انتقام گرفت.

۳ نظر:

  1. مثل ضربه هاي سامورايي ها بود خشونت كامل و زيبايي داشت بي هيچ حركت اضافه اي

    پاسخحذف
  2. درود

    از معایب ِدوری از چنین خدایی البته یکی غیاب ِمرگ های این چنینی و وفور ِانتقام ِآن چنانی نزد ِمخلوقان ِبرگزیده ی نا-خداست

    مشعوف از نوشتار

    پاسخحذف
  3. Nusquam:

    آقا خوشحال کردید
    مخلص

    پاسخحذف