«مهم این است که من حرف بزنم و تو گوش کنی.
اصلِ کار همین است و حالا تو به جایِ شکر ملامتام میکنی.»
وقتی داستانی به گوشمان میخورد، یا گوشمان را به صدایِ داستانی میسپاریم، و تشنهیِ دانستنِ انتهایِ ماجرا، روندِ ممتد و چسبناکِ کلمات را پیگیری میکنیم، در بدویترین حالت، صرفاً کسی دارد برایمان حرف میزند و ما، با اشتیاق، زمان را از طریقِ شنیدنِ حرفهایِ او زندگی میکنیم؛ زمانِ عاری از کلمه، زمانی که در آن نقطهای برایِ به حرکت درآوردنِ ماشینِ کلمهدوستِ مغز در کار نباشد، زمانِ کش آمدنهایِ طولانی و بی کلمه بودنهایِ بد. ما با خودمان حرف میزنیم، زمانی که چیزی (ولو بسیار کوچک) تعادلِ بدنمان را به هم زده باشد. چون روان از طریقِ ور رفتن با وضعیت، از طریقِ ورز دادنِ کلمات و بالا و پایین کردنشان، مشغولِ کاری ست. و همین که روان مشغولِ کاری باشد، معنایی در زندگی هست. معنایی در زندگی هست، و این گزاره یعنی روان مرکزِ ثقلی یافته که با وساطتِ آن توجهاش را معطوف به چیزی درونِ زندگی کند. فقدانِ معنا در صورتِ محض و همیشگیاش بیصدا ست و علامتِ نمایانی ندارد، اما شکلِ زننده و خوشقیافهای از پوچی را میتوان این طور به جا آورد: سخن گفتن ِ مغز در این باره که موضوعی برایِ سخن گفتن ندارد، و شاید حالِ کسی ست که قلّابهایِ بدناش ناتوان اند از آویختن به بدنِ چیزی که هستی را برایاش معنی کند. گمانام تصدیق کنیم که اوقاتِ بسیاری هست که خسته از حرف زدن با خود، یا ناتوان از چنین کاری، به سراغِ دیگران میرویم. آنها باید حرف بزنند و ما گوش کنیم. مهم این است که ما گوش کنیم و ماشینِ مغزمان را از طریقِ وصل کردناش به موتورِ ماشینی دیگر گردان و در حرکت نگه داریم. روایتها و داستانها، در بدوِ امر و جدا از ماهیتِ تجربی و آموزشیشان، برایِ همین خلق میشوند. موتوری محرک اند برایِ مغزی راکد که به یُمنِ همجواریشان حرکت میگیرد. به کدام نوع از حرکت، به کدام شکل از جابهجا شدنِ کلمات بیشتر علاقه داریم؟ به آنهایی خاص و ویژهیِ ما، که در عینِ داشتنِ عناصری از انتها (انتهایی که وسوسهیِ رسیدنِ به آن را داریم)، مسیرهایی باز و پیمودهنشده را برایمان به ارمغان بیاورند. روایتهایی که ما خطوطِ کلیشان را تصدیق میکنیم و از نقصشان هیجانزده میشویم، چون در خود این قدرت را میبینیم که حفرهها و جاهایِ خالیاش را پُر کنیم. روایتهایی که از مغزهایی بیرون بیاید که بتوانند مغزِ ما را جدا از خودشان متحرک نگه دارند.
«مهم این است که تو حرف بزنی و من گوش کنم.
پاسخحذفاصلِ کار همین است و حالا من به جایِ شکر ملامتات میکنم.»