«شبیهِ صدایی بود که با آن فکر میکنم.»
صدایی که با آن فکر میکنیم رنگ ندارد. احتمالاً بسامدِ خاصی هم نشود برایاش در نظر گرفت. با جستوجوهایِ من، نزدیکترین صدا به صدایِ فکر کردن حالتِ در ِ گوشی حرف زدنی ست که بیش از هر چیز، جابهجایی ِ حجمی از هوا پیکرهاش را میسازد. نزدیکترین مثال در این مورد، شکل و قالبِ آه کشیدن است. در آه، الف و ه کمرنگ، بدونِ ارتعاش ِ محسوس ِ تارهایِ صوتی، و بیشتر از طریق ِ کم و زیاد کردنِ مقدار ِ هوایی که از ریه و گلو بیرون میآید از هم تفکیک میشوند. اثرگذارترین حرفهایِ عالم را در قالبِ این جور هجی کردنِ کلمات در گوش ِ هم گفتهاند. هر حرفی در این میان، به سِرّی در حالِ حرکت تبدیل میشود. وقتی کلمات را به این شکل نزدیکِ گوشام زمزمه میکنی، لرزی به تنام میافتد، رعشهای خفیف، که ریشههایِ موهایِ بدنام را منقبض میکند و میبردم به این که مثل ِ گربهای که تن ِ خیساش را میتکاند خودم را بتکانم. هنوز نمیتوانم بین ِ انرژیِ باد و نفَسی که لالهیِ گوشام را قلقلک میدهد با دلنشینی ِ کلماتی که به این شیوه در من اثر میکنند تمایز قائل شوم. چرا میلرزم؟ در واقع نمیدانم کدامشان را در بروز ِ رعشه و انقباض و آن حالتِ بیداریِ خوشایندِ تن دخیل بدانم. دستهیِ همخوانی که دارند همگی به همین شیوه سرودی را زمزمه میکنند، برایِ من، مردم ِ یکدل و یکصدا را بهتر تداعی میکنند. صدایی که با آن فکر میکنیم، عجیبترین نمایندهیِ حواس در ساز و کار ِ اندیشیدن است. شنیده میشود، بدونِ آن که دقیقاً شنیده شود. با توهم ِ بینایی گویا آشناتر ایم، تا توهم ِ شنیدن، با رؤیا دیدن، تا رؤیا شنیدن. چیزهایی که میخوانم را آن صدا در سرم مشغولِ خواندن است. چیزهایی که مینویسم را آن صدا برایام تلفظ میکند. احتمالاً موقع ِ حرف زدن از الگویی پیروی میکنم که شکل ِ کامل و گنجینهیِ محفوظاش را آن صدا صاحب است. صدایی که میتواند آن قدر عمومی باشد که هر متنی را، هر قدر هم که غریبه باشد، به شکل ِ خود درآورد و بخواند. و نیز میتواند آن قدر خاص و منحصر به من باشد که آیین ِ من، تشخص ِ من، و فرم ِ لذیذِ زیر لبی گفتن ِ افکار را به من تلقین کند، آن وقت که ماندن در قالبِ صدایی در ذهن را تاب نیاورده و لبها و گلو و ریهها و زبانام را برایِ ادایِ کلمهای ناخودآگاه به حرکت درمیآورند؛ آن گاه که من خودم را مشغولِ حرف زدن مییابم. شاید به همین دلیل است که صدا هرچه به زمزمه شبیهتر باشد به فکر نزدیکتر است و گمانام به همین دلیل وقتی اسمات را زیر ِ گوشام زمزمه میکنی، سنگینی ِ خوشایندی مرا میگیرد که تنها عاملاش شاید لمس کردنِ درونِ یک آدم باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر