۱۳۹۱/۵/۱۵

بحرانِ سوریه

اتفاقاتِ سوریه نمونه‌ای کاملاً مناسب از آن وضعیتی ست که تحلیل‌اش برایِ ما و آینده‌یِ ایران ضروری ست. مهم است بدانیم که در آن‌جا چه اتفاقی دارد می‌افتد، و مهم است که منطق ِ این رخدادها را دنبال کنیم و تحلیلی واقعی از آرایش ِ نیروهایِ داخلی و بین‌المللی در سوریه داشته باشیم. تقریباً همه به درکِ مشابهی رسیده‌اند از این که بحرانِ سوریه بر وضعیتِ ایران نیز اثر دارد. اما این که این اثر به چه صورتی خواهد بود و چه کیفیتِ مشخصی دارد، مسئله‌ای ست که باید واکاوی شود. محصولِ این کاوش‌ها ست که بر نگرانی‌هایِ ما، ضرورت‌هایِ عملی و اخلاقی ِ ما، و کنش‌هایی که در بزنگاه‌هایِ تاریخی قادر به انجام دادن‌اش هستیم تأثیر می‌گذارد.

سوریه تقریباً به طور ِ کامل از یک مسئله‌یِ ملی به یک مسئله‌یِ بین‌المللی تبدیل شده است و این استراتژی در ایران نیز عملی ست. در واقع، داستانی که در مقابل ِ چشمان‌مان دارد اتفاق می‌افتد داستانِ ما ست. این یعنی:

1. در اتفاقاتی نظیر ِ ماجرایِ سوریه، «مردم و کنش‌گرانِ سیاسی» به طور ِ کامل از گردونه‌یِ تصمیم‌گیری حذف شده‌اند. دیگر این مردم ِ سوریه نیستند که به طور ِ مستقیم در مقابل ِ دولت‌شان ایستادگی می‌کنند و در تحولاتِ آتی ِ آن نقش ِ بازی می‌کنند. کنشگرانی که امروز درونِ سوریه در حالِ نبرد اند (از دولت گرفته تا جنگجوها و شورشیانِ داخل ِ خاکِ سوریه) همگی عامل یا نماینده‌یِ نیروهایِ فراملی‌ای هستند که به شکل ِ صریح یا پنهان سوریه را به جبهه‌ای برایِ رویارویی تبدیل کرده‌اند. درکِ این تغییر و تفاوت بسیار مهم است. ماجراهایِ سوریه با اعتراضاتِ مردمی و سرکوبِ دولتی شروع شد. اما انگار ابزارهایِ کنترلی که دولت‌هایِ متمرکز ِ امروز در اختیار دارند، آن قدر قوی هست که شورش‌هایِ مردمی را به راحتی مهار کند. این که این مهار کردن‌ها هزینه‌هایی برایِ دولت‌ها دارد کاملاً صحیح است، اما کیفیتِ این هزینه‌ها را باید با توجه به قواعدِ امروز ِ نظام ِ جهانی تحلیل کرد. در صورتی که نیروهایی خارج از مرز شورش‌ها و اعتراضاتِ داخلی را همراهی نکنند، این اعتراض‌ها هر چقدر هم که وسیع باشند، توسطِ دولت کنترل و سرکوب خواهند شد. در واقع، به طور ِ خلاصه بگویم: امروز، در هر جایِ جهان که دولتِ نسبتاً متمرکزی وجود دارد (دولتی که قادر است اختلاف‌هایِ داخلی‌اش را در مقابل ِ نیرویِ بیرونی مسکوت بگذارد)، اگر مردم اعتراض کنند، به راحتی و بدونِ کوچک‌ترین تردید سرکوب خواهند شد (با درجه‌یِ خشونتِ متناسب با جنس ِ شورش و اعتراض)، مگر این که نیرویِ فراملی ِ مؤثری باشد که هزینه‌هایِ این سرکوب را به شدت بالا ببرد، یا منعی ذهنی یا عملی بر سر ِ راهِ این سرکوب‌ها بگذارد. صرفاً به کشورهایِ منطقه نگاه نکنید. اوضاع ِ سرمایه‌داریِ جهانی تقریباً همه‌جا همین گونه بحران‌زده است. این طور نگاه کنیم: کشورهایی که به هسته‌یِ اقتصادیِ سرمایه‌داری نزدیک‌تر اند، سرکوب را با هزینه‌یِ کم‌تری به عهده می‌گیرند و در این راه اعتمادِ به نفس ِ بیش‌تری دارند. هرچه از مرکز به پیرامون برویم، سرکوبِ اعتراضات هزینه‌یِ بیش‌تری دارد و به جناح‌بندیِ قوایِ خارجی وابسته‌تر است. حساسیتِ یک منازعه‌یِ داخلی زمانی بالا می‌رود که مکانِ منازعه (ایران، سوریه، عراق و...) از پیش موردِ توجهِ چند قدرتِ اقتصادی قرار گرفته باشد.

2. نبردِ سوریه «به تدریج» از اعتراضاتِ مردمی فاصله گرفته. به نظر ِ من، فاصله گرفتن از نبردِ سیاسی و تبدیل شدن به زمینه‌ای برایِ جنگی فراملی سرنوشتِ اعتراضاتی ست که کشورهایِ نافرمان و کم‌تر توسعه‌یافته اما استراتژیکِ جهان با آن مواجه خواهند شد. نیروهایِ داخلی هم‌چنان در حالِ عمل کردن اند، اما آن‌ها به شکل ِ ناگزیر از استقلالِ نسبی‌شان فاصله گرفته و در واقعیت، به نقاب و پوششی بدل می‌شوند به سودِ منافع و یا تخاصماتِ نیروهایِ کنش‌گر ِ خارجی. مشخص‌تر حرف بزنیم: در سوریه، دولت و هواداران‌اش، احزابِ مخالف، گروه‌هایِ اسلام‌گرا و جهادیِ مخالف، جنگجویانِ مزدور (موافق و مخالف) و... نیروهایِ درگیر اند. هر کدام از این نیروها توسطِ یک یا چند بلوکِ قدرتِ خارجی حمایت می‌شوند. باز به طور ِ مشخص، بشار اسد و هواداران‌اش از حمایتِ اقتصادی، نظامی، و حقوقی ِ چین، روسیه و ایران برخوردار اند. گروه‌هایِ مخالف نیز عملاً توسطِ کشورهایِ غربی (آمریکا، بریتانیا، اتحادیه‌یِ اروپا و...) موردِ حمایت قرار می‌گیرند. می‌دانیم که این‌ها مواردی پنهانی یا پشتِ پرده نیستند. کشورها عملاً و به وضوح در موردِ سوریه دچار ِ جبهه‌بندی شده‌اند و به طور ِ کامل نسبت به این وضعیت آگاهی و صراحت دارند (روسیه آشکارا در وضعیتِ تحریم، یکی از مهم‌ترین پشتیبانانِ مالی ِ حکومتِ سوریه است. بریتانیا اخیراً گفته که از گروه‌هایِ مخالف پشتیبانی ِ «غیر ِ مخرب» خواهد کرد). هر گونه رجوع به گفتمانِ دموکراتیک، یا هر نوع استناد به افکار ِ عمومی، به عنوانِ قاعده‌یِ بادوام‌تر ِ بازیِ سیاست، زمانی مقدور است که بازیِ سیاست به بازیِ جنگ تبدیل نشده باشد. آن‌چه پس از وضع ِ جنگی تقسیم می‌شود، غنائم است، نه افکار و عقاید.

3. از این‌جا به بعد مهار ِ جنگِ داخلی در سوریه، کاری نیست که به راحتی از عهده‌یِ دولت بربیاید. جنگی که در مناطق ِ شهری سنگربندی شود، جنگی نیست که بتوان با تانک و موشک از آن روسفید بیرون آمد. انتقالِ قدرتی هم در میان نیست. از این اوضاع می‌شود نتیجه گرفت که بشار اسد دیر یا زود کشته یا متواری خواهد شد، چون چیزی که می‌خواهد حفظ کند دیگر سیال‌تر از آن است که با دست‌های‌اش بتواند محدوده‌اش را کنترل کند. حکومتِ بشار اسد، به احتمالِ خیلی زیاد تاریخی داشت که به انتها رسیدن‌اش را باور نکرد، اما از این مدلِ انتقالِ قدرت چیزی می‌توان آموخت، یا آموخته‌ای را مرور کرد: جنگِ داخلی و ایجادِ ناامنی ِ سرزمینی مدلی استراتژیک برایِ ورودِ پیروزمندانه‌یِ آمریکا و متحدان‌اش به عرصه‌یِ سیاست‌هایِ ملی ست.

4. آمریکا چه اهدافی را دنبال می‌کند و چه برنامه‌ای دارد؟ دیوید هاروی بحثی خواندنی دارد در این باره که از مدت‌ها قبل، در مقابل ِ چین و اقتصادهایِ شکوفایِ جنوب و شرق ِ آسیا، آمریکا با این خطر ِ جدی مواجه شده که بالادست بودنِ اقتصادی‌اش را به تدریج واگذار کند. اما آمریکا یک ابرقدرت است، هم در زمینه‌یِ اقتصادی، هم سیاسی، و هم نظامی. تا حالا پیروزیِ ایده‌ها و طرح‌هایِ آمریکا در جهان می‌توانست از هر سه‌یِ این پتانسیل‌ها استفاده کند و اهدافِ خاص و پُرسودی را برایِ آمریکا و جبهه‌یِ متحدش برآورده کند. از این به بعد، و با افولِ تدریجی ِ برتریِ اقتصادی، آمریکا ناگزیر خواهد بود تا به برتری‌هایِ دیگر، و من جمله برتریِ نظامی‌اش اتکا کند تا هم به مثابه‌یِ یک تهدیدِ همیشه‌حاضر، عملاً نقش ِ انکارناپذیری در تحولات داشته باشد، و هم بتواند واکنشی سریع و قاطع به تهدیدها و مناقشات بدهد. از این رو ست که آمریکا به این متمایل است که پایگاه‌هایِ نظامی‌اش را در سراسر ِ دنیا گسترش بدهد و بن‌بست‌هایِ سیاسی ِ منطقه را (طبق ِ یک اولویتِ زمانی و مکانی) به وضعیت‌هایِ جنگی تبدیل کند. این همان طرحی ست که آمریکا برایِ کشورهایِ بحران‌زده، و به ویژه برایِ منطقه‌یِ خاورمیانه دنبال می‌کند. دولت در این کشورها نه تنها باید کارگزار ِ نهادهایِ اقتصادِ جهانی باشد، بلکه باید بخشی از خاکِ خود را به اهدافِ نظامی ِ آمریکا اختصاص بدهد. هدف مطیع‌سازی و نظامی‌سازی ست.

5. آمریکا کنش‌گر ِ اصلی ِ این صحنه است. اما کنش‌گری ست که مجبور است از قواعدِ زمینه پیروی کند. مدلِ عراق، افغانستان، لیبی، و سوریه نمونه‌هایی بسیار مناسب از چیزی ست که درباره‌اش حرف می‌زنیم: یک کشور ِ نافرمان یا با حمله‌یِ مستقیم، یا با پشتیبانی ِ همه‌جانبه از به سمتِ جنگ رفتن ِ اوضاع ِ داخلی به چیزی تبدیل می‌شود که مستعد و پذیرایِ اهدافِ نظامی ِ آمریکا ست. ایران همه‌یِ مختصاتِ چنین وضعیتی را دارد و تعمداً دارند این ویژگی‌های‌اش را تقویت می‌کنند و به سمتِ جنگ هل‌اش می‌دهند (گمان‌ام واضح است که گفت و گوهایِ احمقانه‌یِ هسته‌ای را زیرکی ِ غربی‌ها و حماقتِ ایرانی‌ها عملاً به سمتِ مشروع‌سازیِ اقدام ِ نظامی علیهِ ایران هدایت می‌کند، و نیز ناکامی ِ احتمالی ِ ایران در نگه داشتن ِ اوضاع ِ سوریه، برایِ ایران بسیار پرهزینه‌تر است تا مثلاً برایِ روسیه و چین).

سعی کردم این چیزها را صرفاً جمع‌بندی کنم و ساده بگویم. با دنبال کردنِ اخبار جزئیاتِ بسیاری را حس خواهید کرد. چیزهایِ خیلی بیش‌تری هم هست که می‌شود گفت. اما این نوشته را صرفاً بگذارید به حسابِ یک تلنگر ِ جمع و جور و خلاصه، برایِ کسانی که می‌خواهند از این بعد اوضاع را دنبال کنند.

۱۱ نظر:

  1. در وضعیت سوریه و لیبی، تظارهرات ملی به دلیل سرکول مرکزی، تبدیل به کنش های نظامی قومی قبیلیه ای و مذهبی شد. در جریان تظاهرات ایران این اتفاق نیفتاد.(سرکوب های هر سه کشور در ابتدا شبیه هم بودند. به نظر می رسد دولت ایران نسبت به سوریه کم تحمل تر و خشن تر هم بود)...اینکه چرا آن تظاهرات به کنش مسلحانه نرسید حتما دلیلی دارد. می تواند تحلیل شود و در نهایت از فاکتورهای مؤثر کنار برود، ولی نمی شود نادیده گرفته شود. بهرحال دو فرض اینجا مطرح است که هر دو به یک نتیجه می رسند.
    1) ایران از طریق هسته ای وارد جنگ خواهد شد.و سرنوشت اش به دست دیگران(بازیگران غیر ملی) خواهد افتاد.
    2) ایران از طریق سرکوب مرکزی به جنگ داخلی وارد شده و از آن طریق به جنگ با دولت های غربی(مشخصا آمریکا) کشیده خواهد شد.(که باز هم نتیجه مثل اولی است)
    به نظر می رسد تحلیل شما بیشتر بر مبنای اولی است. ولی دومی را هم از نظر دور نمی کند. اختلاف من با شما هم احتمالا روی همین نکته ی ظاهرا کوچک است. دومی را یا باید کنار گذاشت یا شاهدی به غیر از مورد قومی قبیله ای لیبی و سوریه برایش ذکر کرد (مثلا نشانه هایی از مسلح شدن یا حتی تمایل به مسلح شدن جدایی طلبان ملیتی و مذهبی در اوج جریان جنبش سبز - که البته به گمان من چنین نشانه هایی وجود نداشتند.)خوب، فکر کنم لازم نیست اشاره کنم که تفاوت نظری میان کنار گذاشتن یا کنار نگذاشتن فرض دوم، به چه تفاوتی در "عمل" منجر خواهد شد.

    پاسخحذف
  2. 1. پیشنهادِ من این است که برایِ به‌تر فهمیدنِ شرایط در زمانِ حاضر، وزنِ تحلیل را به نیروهای ِ خارجی و اهداف و پروژه‌های‌شان بدهیم، چون در غیابِ آن‌ها سرکوبِ دولتی پیروز خواهد شد، و اصولاً دولت و معترضان کنش‌های‌شان را تا حدِ زیادی متناسب با نگاهِ بیرونی و قواعدِ بازی ِ جهانی پیش می‌برند، که اگر این بازی ِ جهانی نبود، اصولاً جنس و شکل ِ دولت و اعتراضات هم جور ِ دیگری بود. و همان طور که می‌دانیم، این «بازی ِ جهانی» هم خیلی چیز ِ مبهمی نیست و چند مؤلفه‌یِ بسیار مهم دارد، مثل ِ رسانه، رأی، بازار، نظارت و تعامل، ملیت، حقوق ِ بشر (هم در وجهِ ایدئولوژیک و هم در وجهِ ایجابی‌اش)، و جنگ یا احتمال ِ جنگ.

    2. جوابِ من به این سؤال که «چرا در ایران کار به کنش ِ مسلحانه نرسید ولی در سوریه رسید؟» به طور ِ کلی این است که شرایط و آرایش ِ نیروها در این دو کشور فرق می‌کرد. ولی وقتی این جواب به ذهن‌ام می‌رسد، ناراضی می‌شوم از این که شبیهِ یک کلی‌گوی ِ بدیهی‌گو به نظر برسم. برای ِ این که این رنجش خیلی مزاحم نباشد، فرض کنیم که تحلیل ِ جزئی و دقیقی انجام داده‌ایم که از کلی‌گویی دورمان می‌کند. اما حتا با فرض ِ وجودِ چنین تحلیل ِ دقیقی، به نظرم، پاسخ دادن به این پرسش که «چرا در ایران کار به کنش ِ مسلحانه نرسید ولی در سوریه رسید؟» نمی‌تواند گزینه‌ی ِ «جنگِ داخلی» را در ایران منتفی کند. به این دلیل که «اوضاع تغییر می‌کند» و ایران پتانسیل ِ چنین جنگی را دارد. در واقع، می‌خواهم بگویم این که در دوران ِ کنش‌گری و فعلیتِ جنبش ِ سبز خواست‌هایِ سیاسی ِ جدایی‌طلبانه و فرقه‌ای در اتحادِ با این جنبش مطرح نشد، به این معنی نیست که چنین خواست‌هایی وجود ندارد و ما باید آن‌ها را برایِ همیشه از تحلیل کنار بگذاریم، بلکه بیش‌تر به این معنی ست که کنش‌گری ِ جنبش ِ سبز در آن لحظه آن قدر پررنگ بود که بقیه‌یِ تمایلاتِ سیاسی، فکری، و قومی و مذهبی را تحتِ تأثیر قرار می‌داد (هم با زیرکی، چنین تمایلاتِ متکثری را به صورتِ مبهم و ناگفته حول ِ هم متحد می‌کرد، و هم به شکل ِ صریح خود را چیزی متفاوت از آن‌ها به جا می‌آورد و این تا حدی هم رمز ِ موفقیت‌اش بود، هم عامل ِ رکودش).

    پاسخحذف
  3. [ادامه ی ِ قبلی]

    3. از طرفِ دیگر، با در نظر گرفتن ِ درگیری‌های ِ پژاک و سپاه، درگیری‌های ِ سپاه سیستان و بلوچستان، فعالیت‌هایِ پان‌ترکیستی در آذربایجان (مشخصاً عصبیتِ منتهی به تیم ِ تراکتور) و بسیاری گروه‌هایِ محذوف و مطرودی که به آن‌ها اجازه‌یِ پیوستن به فضای ِ گفت و گویی و دستیابی به رشد و بلوغ ِ سیاسی داده نشده، و بنابراین نابالغ و خشن و متعصب اند، و دقیقاً بعد از خردادِ 88 تحرکِ بیش‌تری هم پیدا کردند، گمان می‌کنم که گزینه‌ی ِ به آشوب کشیدن ِ داخلی، یا فعال شدن ِ این امکان در وضعیتی که با فقر و نارضایتی ِ اقتصادی و سیاسی ِ گسترده هم همراه باشد، چندان غیرممکن نیست. یا لااقل من فکر می‌کنم، این احتیاطی در تحلیل است که نباید خیلی آن را دست‌کم بگیریم. تا حالا، سپاه (میلیشیای ِ مسلح) و ایدئولوژی ِ مذهبی دو عامل ِ بسیار مؤثر در کنترل ِ این تضادها بوده. اما این دو ابزار، دقیقاً به این دلیل که ابزار اند، تاریخ ِ مصرف دارند و نباید خیلی در طولانی‌مدت به کارا بودن‌شان خوشبین بود.

    4. من فکر می‌کنم که [1.] طرحی که برای ِ ایران دارند خیلی دقیق و مشخص و مدون نیست (از تجزیه و تقسیم گرفته تا رسیدن به مرحله‌ی ِ تدوین ِ قانون ِ اساسی جدید و غیره) و کاملاً وابسته به این است که فشارهای ِ سیاسی، حقوقی، و اقتصادی وضعیتِ عینی ِ ایران و منطقه را به کدام سمت پیش ببرد. ضمن ِ این که [2.] آرایش ِ سیاسی ِ داخل ِ ایران هم نمی‌تواند برایِ مدتِ زیادی این شکلی باقی بماند و مطمئن ام که باید تغییر کند. اما می‌شود از این هم مطمئن بود که زور ِ اصلی ِ خارجی ِ برایِ تغییراتِ آینده در ایران به این سمت است که جناح ِ سیاسی ِ حاکم مخاطره‌ای برایِ نظم ِ نظامی و اقتصادی/استراتژیکِ خاورمیانه به حساب نیاید. از این‌جا به بعد است که به نظرم نگاه به مدل‌های ِ سوریه، لیبی، مصر، عراق، و افغانستان سودمند است. تاکتیک ِ تغییر در هیچ کدام از این‌ها در عمل خیلی به هم شبیه نبود، اما منطق ِ کلی ِ تحولات‌شان، سمت و سوی‌شان، و این که کدام پتانسیل چه امکانی برایِ بازی ِ بین‌المللی فراهم کرد، مسئله‌ای ست که می‌تواند درس‌آموز باشد. منطق ِ کلی ِ تحولات این است که کشور ِ هدف را منزوی کنند، فشار ِ اقتصادی و دیپلماتیک به آن وارد کنند، طبق ِ یک فرایند ِ رسانه‌ای ِ طولانی‌مدت اجماع ِ جهانی علیه ِ آن کشور پدید بیاورند، مردم‌اش را موجوداتی اسیر و در بند تصویر کنند و سرانجام برای ِ نجات و بسطِ دموکراسی کاری انجام دهند. استراتژی این است، اما تاکتیک‌ها متفاوت است. در تاکتیک است که مثلاً لیبی و سوریه و ایران با هم متفاوت اند. من فکر می‌کنم اگر شانسی داشته باشیم که بتوانیم هم از ستمگر ِ داخلی و هم از ستمگر ِ خارجی کمی تا قسمتی رها باشیم، آن شانس درون ِ تحولاتِ سیاسی ِ داخلی (که شهودی کلی از آن دارم) نهفته. اما می‌فهمم که این شانسی ست دولبه، هم می‌تواند فرایندِ سقوط و اضمحلال را سریع‌تر کند، هم ما را از این مرحله بجهاند به مرحله‌یِ بعد. ولی معتقد ام که تا هر جا که بشود و بتوانیم باید جنگ را پس بزنیم و در راهِ تغییر ِ آرایش ِ استبدادی ِ موجود تلاش، سازمان‌دهی، و آگاهی‌بخشی کنیم. البته یک ور ِ قضیه هم اساساً تخمی ست و گاهی فکر می‌کنم که این تفاخر ِ احمقانه‌ی ِ ایرانی/اسلامی جز با جنگ و گاییده شدن ِ کامل ِ میراث ِ اهورایی‌اش راحت‌مان نمی‌گذارد، پس بگذار به گا برود. ولی می‌فهمم که آن‌جا جایی نیست که حتا بشود تخیل کرد. در آن مرحله و تا مدت‌ها بعدش صرفاً تماشاگر ایم. دل‌ام می‌خواهد تماشاگر نباشم.

    امیدوار ام در امتداد ِ نظرت حرف زده باشم.

    چاکر ایم مکابیز

    پاسخحذف
  4. سلام. اگر تلنگر را خلاصه تر کنیم، یک: در میان ملت های جهان ــ درتقابل با حکومت هاشان ــ هیچ آبی از آب تکان نمی خورد مگر ــ و این به لطف سرمایه داری جهانی ممکن شده است ــ منفعت اش پیشاپیش تقسیم شده باشد، دو: عرصه ی نظامی گری و جنگ خودش فعالیت ثروت زا محسوب می شود، جدا از این که چنین فعالیت مصلحت های کلی دیگری را هم نشانه می رود، و سه: ایران، این قطار شهوت برای قدرت منطقه ای، این قماربازی که با یک آس می خواهد همه ی دست ها را ببرد، این حکومتی که به موقع بلد نیست ترمز بگیرد و عقب گرد او را همان قدر از ریل بیرون می اندازد که ادامه به جلو، و آس اش دارد روی دست اش باد می کند ضمن این که اصولاً توخالی تر از آن است که خودش زودتر از بلوف های خودش نلغزد، این آقای هالوی نه چندان دل ربا، تمام امیدش سرانجام خود ما مردم ایم مشروط بر این که بتوانیم باشیم، یعنی منتقد خود باشیم، به جای دولت مان دیپلماسی داشته باشیم، بی نیاز از پیش فروش قهرمان هامان (یا اصولاً بی نیاز از قهرمان و نماینده)، بالغ شویم. بی توهم و بی دریغ و بی امان. ستراتژی خوب آن است که نفع همه چیز و همه کس را در درازترین مدت در نظر بگیرد، و تاکتیک خوب، آن که بگذارد از طریق آشتی های به موقع و قهرهای شجاعانه آن ستراتژی شفاف شود. درست فهمیدم؟ -م-

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. سلام و ارادت
      خلاصه و توضیح ِ شما، بدون ِ نیاز به مقایسه با فهم یا متنی دیگر، چیزی خواندنی، زیبا، فهمیدنی و درست است. در واقع خودش یک متن ِ مرجع است. تفاوت‌هایی خیلی جزئی دارد با چیزی که من فکر می‌کنم (مثل ِ اشاره به دیپلماسی ِ مستقل از دولت یا بی‌نیازی از نماینده)، اما این تفاوت‌ها واقعاً هیچ اهمیتی ندارند. چیزی که نوشته‌اید را چند بار خواندم و با آن موافق ام.

      حذف
  5. ظاهرا آنجا که به آمریکا مربوط میشود دیگر نیازی نیست استنادی به واقعیات یا اسنادی ارائه شود یا به استدلالهای مخالف پاسخ داده شود. یک نقل قول از دیوید هاروی کار را تمام میکند و یک تحلیل عالی ارائه میدهد! من مایلم بدانم برای اینکه استراتژی آمریکا در دوره پس از قدرت گیری اقتصادی چین مایل است بن بست های سیاسی را به وضعیت جنگی بدل کند چه دلایلی در چنته نویسنده است و چگونه است که در "افغانستان، لیبی، عراق و سوریه" همه آمریکا کنش گر اصلی است که در تلاش است مشکلاتش در کنترل اقتصاد جهانی را با حمله نظامی و جنگی کردن اوضاع پر کند. از زمان قدرت گیری دولت فعلی آمریکا تلاشی برای کمتر کردن بودجه نظامی این کشور و خروج نیروهای نظامی آمریکا از کشورهای دیگر انجام شده. دولت فعلی یک بار علیه موج جنگ طلبی علیه ایران موضع گیری کرده. تا الان هم آمریکا مشخص کرده بدون دست کم بدون حمایت بین المللی مایل به ورود نظامی در سوریه نیست. البته رخدادهایی هستند که موافق نظر نویسنده هستند و به پیچیدگی تصویر می افازایند. با این حال ظاهرا این واقعیات ناموافق اصلا کک نویسنده را هم نمیگزد.

    پاسخحذف
  6. راست‌اش قربان، ماجرایِ دخالت‌هایِ نظامیِ آمریکا آن قدر تویِ چشم و واضح است که به نظرم ارائه‌ی ِ سند برای‌اش شبیهِ نشان دادنِ خورشید است. دست‌کم در این لحظه فکر می‌کنم که نقدِ شما، نقدی ست متوجهِ «تحلیل» ِ وقایع، نه نفس ِ وجود داشتن یا نداشتن ِ این وقایع. اشاره‌یِ شما به کاهش ِ بودجه‌ی ِ نظامی یا پرهیز از ایجادِ جنگ در ایران یا خارج کردن ِ قوای ِ نظامی از کشورها (فرضاً که همه‌ی ِ این چیزها درست باشند)، قبل از هر چیز، به این اشاره می‌کند که بودجه‌ی ِ زیادی بوده که حالا سعی کرده‌اند کم‌اش کنند، انتظار ِ جنگ در ایران می‌رفته و خواسته‌اند کنترل‌اش کنند، قوای ِ نظامی‌ای مثلاً به افغانستان فرستاده بودند که حالا دارند بخشی از آن را خارج می‌کنند. به هر حال، رفتار ِ نظامی ِ آمریکا، «تا حالا»، یک رفتار ِ عادی نبوده. عادی نبوده، یعنی استفاده از قوای ِ نظامی برای‌اش بسیار دم ِ دست‌تر و بدون ِ بازخواست‌تر است. جنگ‌های ِ بسیاری را شروع کرده و در شروع ِ جنگ‌های ِ بسیاری دست داشته است. کسانی که علیه‌شان واردِ جنگ شده همسایه یا نیروهای ِ متخاصم ِ خارجی نبوده‌اند. اغلب کشورهایی بوده‌اند که کیلومترها از آمریکا دور بوده و حتا روی ِ کاغذ هم هم‌آورد و رقیبِ آمریکا به حساب نمی‌آمده‌اند. خب این «واقعیت»، یعنی خودِ کردار ِ نظامی ِ یک ابرقدرتِ جهانی را شما چطور تحلیل می‌کنید؟

    تحلیل‌هایِ مختلفی می‌شود از رفتار ِ نظامی ِ آمریکا ارائه کرد. این تحلیل‌ها از این جهت مهم اند که تا حدی آینده را به ما نشان می‌دهند و تا حدی کنش و کردار ِ ما را تنظیم می‌کنند. اشاره‌ی ِ متن به دیوید هاروی اشاره به یکی از این تحلیل‌ها بود. بودن ِ اسم‌اش زمانی که پای ِ تحلیل‌اش در میان باشد، صرفاً احترام به یک کوشش ِ فکری و پژوهشی را گوشزد می‌کند و اهمیتِ پدرسالارانه ندارد. شما هر جا که این تحلیل با واقعیت نخواند و سازگار نبود، خوب است که آن را با قاطعیت رد کنید و ناکارآمد بودن‌اش را زیر ِ سؤال ببرید. پس من نقد ِ شما را این طور بازنویسی می‌کنم: «تحلیلی که اتکای ِ آمریکا به قوای ِ نظامی در پیشبردِ اهدافِ جهانی‌اش را در مرکز ِ توجه قرار می‌دهد، چطور می‌تواند وقایعی از قبیل ِ کم شدنِ بودجه‌ی ِ نظامی ِ آمریکا، خارج کردن کردن ِ نیروهای ِ نظامی از کشورها، ممانعت از وقوع ِ جنگ در ایران، یا اصرار به اجماع ِ جهانی برای ِ ورود به جنگِ سوریه را توضیح بدهد؟» به عقیده‌ی ِ شما این‌ها واقعیاتِ ناموافقی اند که باید از جانب‌شان گزیده شویم و متوجه نادرست بودنِ نظریه‌مان باشیم.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. مدعای شما این بود که آمریکا در غیاب قدرت اقتصادی پیشین خود به دنبال نظامی کردن بحرانهای سیاسی در سایر کشورهاست. از حیث منطقی اثبات مدعای شما اقلا نیاز به اثبات این سه گزاره دارد:
      1- سلطه اقتصادی جهانی آمریکا در حال کاهش است (که این یکی استثنائا اثباتش سخت نیست اما نیاز به بحث دارد)
      2- استراتژی آمریکا برای جایگزینی کاهش سلطه اقتصادی اش رو آوردن به روشهای نظامی است. اینجا در واقع هم باید نشان دهید که آمریکا به سمت نظامی گری بیشتر رفته و هم اینکه نوعی علیت بین نظامی گری امریکا و کاش قدرت اقتصادی اش در میان است (افزایش پایگاههای نظامی آمریکا و حضور نظامی اش در خارج از مرزهایش در دوران قبل از ظهور قدرتهای اقتصادی جدید هم بعضا در سطح بیشتر وجود داشته). اگر واقعا آمریکا در پی نظامی کردن بیشتر فعالیت اش هست چرا بودجه نظامی اش را کمتر کرده و از کشورهای دیگر خارج شده؟ آیا این با افزایش توسعه نظامی که شما گفتید همخوان است؟ چون دارید به خواست فاعلانه دستگاه سیاست خارجی آمریکا اشاره میکنید لابد برای آن سند مشخصی دارید.
      3- سیاست نظامی آمریکا در پاسخ به کاهش قدرت اقتصادی اش نظامی کردن بحران در سایر کشورهاست. چه ارتباط علی بین عراق و افغانستان و لیبی و کاهش قدرت اقتصادی آمریکا وجود دارد و این را با توجه به چه اسنادی بیان میکنید؟ مجددا چون دارید به خواست فاعلانه دستگاه سیاست خارجی آمریکا اشاره میکنید لابد برای آن سند مشخصی دارید. چه اسنادی وجود دارد که آمریکا به قصد در لیبی دخالت کرد و تحت فشار افکار عمومی غافلگیر نشد؟

      مدعای شما یک مدعای پیچیده است که از نظر خودتان اینقدر اظهر من الشمس است که نیازی به استدلال و بررسی ندارد. مادامی که دلایل مشخص برای اثباتش نداشته باشید من احتراما اسم این را میگذارم باور به کلیشه.

      هر مکتب فکری کلیشه های خاص خود را دارد و بعضی مکاتب فکری (که زمانی شخصا با آنها صنمی داشتم) بر کلیشه "آمریکا بد بزرگ است" بنا شده است. بنابراین میشود هر رفتاری را هرچقدر غیرمستند و بعضا سرشار از توهم توطئه به آن نسبت داد. البته شاید تحلیل شما از این مستنثا باشد. منتظر پاسخ تان هستم.

      حذف
  7. [ادامه قبلی]

    خلاصه‌ی ِ نقدِ من به شما این است که نمی‌توانیم وجود ِ یک رَوَند را از طریق ِ عقب‌گردهایی که ناگزیر درون ِ آن روند اتفاق می‌افتد، رد کنیم. به عقیده‌ی ِ من نظامی‌گری ِ آمریکا یک روند است (پاراگرافِ اول ِ این کامنت را نوشتم که توضیح بدهم چرا این قضیه از نظر ِ من یک روند است). یعنی چیزی ست که مدام خودش را تکرار می‌کند و منطق‌اش را گسترش می‌دهد. مثال: انحصار و سرکوب و واپس‌گرایی در جمهوری ِ اسلامی، به دلیل ِ ساختار ِ حکومتی‌اش، یک روند است، آزادی‌های ِ وابسته به زمینه، عقبگردها، و فرصت دادن‌های ِ خُرد ناقض ِ این روند نیست، بلکه محصول ِ شرایطِ خاص ِ درون ِ آن است. به این ترتیب، نگاهِ من به آن واقعیاتِ ناموافقی که فرمودید این است که [1.] کم کردن ِ قوای ِ نظامی در عراق و افغانستان یعنی آمریکا برایِ اهدافِ سیاسی و اقتصادی و نظامی‌اش بستر و زمینه‌ی ِ مناسبی را فراهم کرده و حالا دیگر حجم ِ زیادی از نیرو در آن‌جا نه تنها لازم نیست، بلکه مقاومت‌برانگیز است. ایجادِ چند پایگاهِ نظامی و انعقادِ چندین قراردادِ نظامی و استراتژیک و نفتی و سیاسی نشان از پایان ِ مأموریت دارد. این خروج ِ نیرو، هرچه که باشد، حسن ِ نیت ِ آمریکایی و پشیمانی از اقدام ِ نظامی را بازتاب نمی‌دهد. [2.] برای ِ ایجادِ هر جنگی (من جمله جنگِ ایران) باید تا حدِ امکان عواقب و ناخرسندی‌های ِ متعاقب‌اش را به پایین‌ترین حد رساند. آمریکا چندین بار در موردِ ایران از امکان ِ استفاده از گزینه‌ی ِ نظامی حرف زده. اما این که اهداف ِ نظامی ِ آمریکا اقتضای ِ جنگ‌طلبی دارد، به این معنی نیست که بدون ِ محاسبه و بی‌مقدمه وارد ِ جنگ می‌شود. وضع ِ ایران هم به همین شکل است. [3.] در سوریه آمریکا و متحدان‌اش دارند می‌جنگند، منتها نه به طور ِ رسمی. این که هدف نظامی کردن ِ جهان و داشتن ِ پایگاهِ نظامی در یک کشور باشد، به این معنی نیست که این هدف را حتماً باید با موشک و هواپیما و ناو و تانک برآورده کرد. گاهی کافی ست، زمینه‌‎یِ مهیای ِ یک آشوب را دامن بزنی و در آخرین پرده خودت وارد شوی. وضع ِ سوریه به این شکل است (نیروهایی طالبانی و شبه‌طالبانی واردِ سوریه شده‌اند تا عوض ِ آمریکا و ناتو بجنگند. نیروهای ِ داخلی ِ معارض هم به طور ِ مستمر حمایت می‌شوند). [4.] در موردِ این که گفتید بودجه‌ی ِ نظامی کم شده، پیرو ِ حرف‌تان رفتم و نگاه ِ سریعی کردم. ویکی‌پدیا می‌گوید بودجه‌ای که کم شده بود، به شکل ِ بودجه‌ی ِ اضطراری برگشته. ضمن ِ این که می‌گوید روندِ بودجه‌ی ِ نظامی کم و زیاد داشته، اما روندی صعودی بوده (این‌جا را نگاه کنید: http://en.wikipedia.org/wiki/Military_budget_of_the_United_States). ضمناً بد ندیدم نقشه‌ی ِ تأسیسات و پایگاه‌های ِ نظامی ِ آمریکا در جهان را هم مورد ِ توجه قرار دهید (اینجا را ببینید: http://blog.hiddenharmonies.org/2010/08/map-of-u-s-military-bases-around-the-world) این کمربندِ نظامی، بودجه، برنامه‌ریزی، هدف و گسترش می‌خواهد.

    این بود توضیحات ِ این جناب در برابر ِ انتفاداتِ آن جناب.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. کامنت دومتان را الان دیدم.
      1- در مورد عراق و افغانستان لطفا ذکر کنید که چه شرایطی تغییر کرده که دیگر نفوذ آمریکا نیازی به حضور نیروی نظامی مستقیم ندارد. به علاوه ذکر کنید که آمریکا چگونه بدون حضور نظامی میتواند اهداف نظامی اش را تعیین کند. چون مدعای شما ناظر بر افزاش حضور نظامی آمریکا بود و نه حضور اقتصادی و سیاسی اش.
      2- چرا باراک اوباما مشخصا گفت که صحبت از جنگ ایران تا زمانی که هیچ راه حل دیگری باقی نماند غیرمسئولانه است و جلوی مخالفینش از این حیث خاص ایستاده؟ چرا حتی کاندیدای رقیب اوباما حاضر نیست گزینه نظامی در مورد ایران را جز به عنوان آخرین گزینه محتمل بداند؟ این رفتار خیلی با دولتی که منتظر است بحران سیاسی در سایر کشورها را نظامی کند نمیخواند
      3- چرا آمریکا در مورد سوریه به حضور نظامی مستقیم دست نمیزند؟ مر هدف آمریکا افزایش حضور نظامی اش در سطح جهان نیست؟ چه راهی بهتر از حضور نظامی مستقیم؟ چرا ترجیح میدهد غیرمستقیم عمل کند؟ و چرا به اتحاد بین المللی مصر است؟
      4- ظاهرا مدعای اصلی تان را فراموش کردید. شما گفتید امریکا در نظر دارد برای جبران کاهش نفوذ اقتصادی اش دست به نظامی کردن بحران سایر کشورها بزند. این چطور با کم کردن بودجه نظامی حالا به هر دلیلی و به هر اندازه ای میخواند؟ یعنی سیاستمداران آمریکا ناتوان از فهم این هستند که برای افزایش حضور نظامی در سطح جهانی کم کردن بودجه ارتش فکر خوبی نیست و چه بسا باید بودجه نظامی را افزایش داد؟

      حذف
    2. یک مقداری فکر می‌کنم که بعضی از چیزهایی که گفته‌ام را ندیده‌اید یا از کنارشان رد شده‌اید. به خاطر ِ همین نمی‌دانم در آن موارد چه چیز ِ دیگری اضافه کنم و برای ِ پرهیز از کار ِ ملال‌آور ِ دوباره‌گویی مایل ام ارجاع‌تان بدهم به متن و به همان کامنتِ قبلی. بعضی چیزها را هم از متن ِ من برداشت کرده‌اید که واقعاً نمی‌دانم چطور یا چرا این کار را کرده‌اید. بعضی موارد را هم شما نظر ِ دیگری دارید و واقعیت را جور ِ دیگری می‌بینید که متفاوت است، که این یکی بسیار خوب است و مغتنم. من قصد ندارم درباره‌ی ِ آمریکا بزرگ‌نمایی کنم یا آن را مهم‌تر از چیزی که هست نشان بدهم. واقعاً هم مشتاق ام که از شما یا کسی که شما سبکِ نگاه و تحلیل‌اش را توصیه می‌کنید، متن ِ کاملاً متفاوتی بخوانم درباره‌ی ِ عملکردِ نظامی و سیاسی و اقتصادی ِ آمریکا، یا اصولاً تحلیل ِ جایگاه و نقش ِ جهانی‌اش.

      حذف