۱۴۰۳/۴/۳

ایده‌یِ آزادی

اگر قالیباف آزادی‌خواه بود، شاید گزینه‌یِ مناسبی برایِ ریاست‌جمهوریِ این دوره از ایران می‌توانست باشد. قالیباف را به عنوانِ چهره‌ای تکنوکرات‌ـ‌سنتی می‌شناسند که بلد است کارها را پیش ببرد. خودش هم در جا انداختنِ این چهره و این تصویر اهتمام داشته. از دور، به نظرم مدلِ کار کردن‌اش این طور بوده که ایده و دستور را از جناحی که به آن تعلق دارد می‌گیرد، ولی برایِ اجرا و پیاده کردن‌اش همه را بازی می‌دهد و در این راه از فساد و زد و بند و دور زدنِ شکل‌هایِ رسمیِ امور ابایی ندارد. در واقع، شکلِ مدیریتِ قالیباف این است که جایِ پای‌اش را در سپاه و نیروهایِ سخت و مسلحِ نظامِ سیاسی سفت می‌کند، و در ادامه، هر کس تا هر جا که ادعا دارد و در مرزهایِ دوستی باقی می‌ماند، می‌تواند به اجرایِ ایده‌ها کمک کند. اگر این وسط سهمی هم خواست، سعی می‌شود نظرش تأمین شود. این شکل از اداره‌یِ امور اقتدارگرایانه و رضاخانی نیست (برخلافِ درکی که خودِ قالیباف از خودش دارد)، بلکه بیشتر تلاشی ست مبتنی بر سهیم کردنِ غیررسمیِ الیگارشی در کارها و تقسیمِ سرریزها و غنائم بینِ حلقه‌هایِ دورترِ قدرت. مردم کماکان حلقه‌یِ دور اند، دورترین حلقه، و در نهایت شاید چیزی به آن‌ها بماسد. همدستی با الیگارشی را به عنوانِ یک اتهام اگر کنار بگذاریم، تلاش برای پیشبردِ امور بر مبنایِ یک اجماعِ پنهانی نقطه‌یِ قوتی در سیاست‌ورزی ست که می‌شود بر آن تکیه کرد. اما به گمانم در موردِ قالیباف، نکته‌یِ اصلیِ پس‌زننده این است که او ایده و عزم و نیتِ «آزادی» ندارد.

محمدِ ملاعباسی در یکی از گفت‌وگوهایِ اخیرش (در کانالِ مدرسه‌یِ آزاد)، صورت‌بندیِ بسیاری خوبی از ایده‌یِ امتناعِ «آزادی» (ایده‌ای که هوادارِ آن است) در کشورهایِ پیرامونی ارائه داد. من ایده‌یِ او را این طور خلاصه می‌کنم: «آزادی محصول و برآیندِ به وجود آمدن و تثبیتِ برخی نهادهایِ اجتماعی ست. نهادهایی که مقدمه و امکانی اند برایِ آزاد شدن، آزاد زیستن، به آزادی فکر کردن. به وجود آمدن و تثبیتِ این نهادها (که مقدمه‌یِ آزادی اند) به زمینه و شروطِ لازمی احتیاج دارد که مهم‌ترین‌اش این است که کلیتِ سیاسیِ یک سرزمین از موقعیتی «امن» برخوردار باشد. در پیِ یک وضعیتِ امن و بادوام (که نه از بیرون تهدیدی هست و نه از داخل کسی منتظرِ فروپاشیِ رژیم است) به تدریج مزیت‌هایی سر بر می‌آورند: مزیت‌هایِ نظامی، اخلاقی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و... آخرین پدیدار در این زنجیره‌ی مزیت‌ها «آزادی» ست. رؤیایِ «آزادیِ سکولارِ دموکراتیک» یک بار و فقط یک بار، در دولت‌هایِ سابقاً امپریالیست، در دعوایی که با جنگِ سرد به خاتمه رسید، محقق شد. از آن پس، مسئله‌یِ آزادی در بقیه‌ی جاهایِ دنیا به پروژه‌ای تبدیل شد که بدونِ ساختنِ مقدماتِ نهادیِ لازم پیگیری شده است».

خلاصه‌یِ حرفِ آقایِ ملاعباسی این است که (1) آزادی به نهادهایِ اجتماعی نیاز دارد؛ (2) نهادهایِ اجتماعی به امنیت احتیاج دارند؛ (3) در غیابِ امنیت امکانِ ساختِ نهادهایِ مقومِ آزادی وجود ندارد؛ (4) در غیابِ امنیت آزادی وجود ندارد؛ (5) آزادیِ بدونِ نهاد، همان که در دنیایِ پس از جنگِ سرد به کشورهایِ پیرامونی تحمیل شده، در واقعیت، بهانه و اسلحه‌یِ دولت‌هایِ سابقاً امپریالیست برایِ حفاظت از خود، مهارِ دنیایِ بیرون از خود (دنیایِ ترور و بربریت و دیکتاتوری و توتالیتاریسم)، و چپاول و غارت بوده است. با تحلیلِ آقایِ ملاعباسی ایده‌یِ «آزادی» در بسترِ جهانِ پساامپریالیستی، ایده‌ای تهاجمی و گول‌زننده است که باید امتناع‌اش را پیشاپیش پذیرفت. در گوشِ من این حرف بیگانگیِ عجیبی دارد. به این فکر می‌کنم که به شکلِ شعبده‌بازانه‌ای این نکته را در نظر نمی‌گیرد که «چه کسی؟» از «کدام آزادی؟» دارد سخن می‌گوید.

«آزادی پروژه است»، یک پروژه‌ی استعماری. من با این گزاره همدلیِ زیادی دارم. مگر می‌شود بعد از فلسطین و سوریه و لیبی و افغانستان و عراق و جاهایِ دیگر با این جمله همدلی نکرد؟ مگر می‌شود نیرنگ‌بازیِ امپریالیسمِ جهانی و استفاده‌یِ مزورانه‌یِ قدرت‌‌هایِ نظامی (خصوصاً آمریکا) از آزادی و حقوقِ بشر را نادیده گرفت؟ می‌شود به آن‌ها گفت که «آزادی پروژه‌یِ شما ست» و در دهانِ شما زمانی که به ما می‌گوییدش حرفِ چرکی ست؛ پوسته‌ای بزک‌کرده برایِ پنهان کردنِ رنجِ سرکوبِ خشنِ نظامی و اقتصادی؛ پروژه‌ای که بلوکِ بالادست در سرمایه‌داریِ جهانی روی‌اش شرط بسته. این «آزادی» همان ایدئولوژی و نقابِ سرمایه‌دارِ هار برایِ پنهان ماندن است. این‌ها در دهانِ او ست. اما این که شکلی از آزادی (عموماً آزادی‌هایِ فرهنگی) به اسلحه‌ای برایِ تهاجم بدل شده، به وضوح این معنا را نمی‌دهد که همه‌یِ دهان‌ها آزادی را به همین معنا به کار می‌برند. بیگانگی و عجبِ تحلیلِ آقایِ ملاعباسی در این است که در مقامِ یک شهروند ایران، معنایِ امپریالیستیِ آزادی را برجسته می‌کند و آن را به همه‌یِ معانی و دلالت‌هایِ این واژه تعمیم می‌دهد تا حرف زدن از آن را ناممکن جلوه دهد و حتا نهادهایی که داریم، و در کنارش، آزادی‌هایی که داریم را نبیند، یا دیدن‌شان برای‌اش موضوعیت نداشته باشد. تعمیمِ آزادی به خواستی امپریالیستی همان کاری ست که الان خیلی‌ها دارند می‌کنند. آزادی‌خواهی را مساویِ غرب‌گرایی و آن را هم مساویِ تسلیم در برابرِ ارباب به حساب می‌آورند و تکلیف را یک‌سره می‌کنند.

داشتم می‌گفتم که قالیباف (مثلِ خیلی‌هایِ دیگر البته) ایده‌یِ آزادی ندارد، و این به گمانِ من نقیصه‌ای ست برایِ هر شکلی از گفتارِ سیاسی و اجتماعی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر