"مقاومت در اردوگاهی محاصرهشده زمانی که بیش از حد به درازا بکشد، به خودیِ خود ویرانکنندهیِ روحیه است. این شکل از مقاومت رنج، خستگی، از دست رفتنِ آرامش، بیماری، و حضورِ دائمیِ خطر را در پی دارد - نه آن نوع خطرِ حادی که آدمی را آبدیده میکند، بلکه خطرِ مزمنی که از پا درش میآورد." [گرامشی، برداشتی آزاد از مارکس]
کارکردِ دوگانهیِ سپاه از نظرِ من دشوارترین مسئلهیِ سیاسی ست که شرایطِ ایران پس از انقلاب پیشِ رویِ ما گذاشته است. واقعیت این است که ایرانِ پس از انقلاب، با غرب درگیرِ یک جنگِ طولانی بوده و این جنگ ماهیتِ سیاسیِ ج.ا. را تا حدِ زیادی تحتِ تأثیر قرار داده است. از نظرِ ایران این جنگ زمانی به پایان میرسد که خطرِ موجودیتی برایِ حاکمیتِ سیاسیِ ایران از بین برود. خود را در معرضِ یک جنگ دیدن و متأثر شدنِ سیاست از آن، به معنیِ آن است که عرصهیِ سیاسیِ ایران، دوست و دشمن را بر اساسِ توانِ بسیجِ نیرو در این جنگ میسنجد و به آنها وزن میدهد. اما پیشاپیش، مشکلِ بزرگ این بوده که جناحِ دوستان در داخل هیچ گاه بر بنیانهایِ یک سیاستِ فراگیر متحد نشده است. بر این مبنا، دوست و دشمن با تأثیر گرفتن از مؤلفههایِ هویتی (فقهِ شیعی، ولایتِ فقیه، حجابِ زنانه، مقابله با اسرائیل، و مسائلی از این قبیل) جبههبندی شده اند و نزدیکی و دوری را میزانِ غلظتِ ظاهریِ این مؤلفههایِ هویتی تعیین کرده است.
پافشاریِ طولانیمدت رویِ بنیانهایِ هویتی، نوعی کردارِ واپسگرایانه و واکنشی بوده که به نوبهیِ خود، «دیگری»هایِ واکنشیِ خودش را ساخته است: (1) به تشدیدِ غیراورگانیکِ گفتارهایِ هویتیِ بدیل در منطقهیِ غرب آسیا منجر شده، (2) مشابههایِ بومی، اما مستقر در خارج، از خودش ساخته (سلطنتطلب، منافق/مجاهد و...)، (3) طیفِ زیادی از روشنفکرانِ داخلی را ردیف کرده که «معصومانه» (و همان قدر واکنشی)، هویتشان را در تقابل با نظامِ سیاسیِ مستقر تعریف کرده اند و راهی به همراهی و مرافقت با سیستمِ سیاسی نداشته اند، جز این که دست از آنچه هستند بردارند و با گفتارِ هویتیِ ج.ا. یکی شوند و در نهایت، (4) مردم را به شکلِ مداوم به دیگری (غیرایرانی، غیرشیعی و...) تبدیل کرده و پس رانده و سبب شده تا تقابل با نظامِ سیاسی و هجوِ سیستم به گرایشِ عاطفی و زبانیِ آدمهایِ این سرزمین تبدیل شود. در واقع، معضلِ اصلی این است که «مذهبی-ایدئولوژیک» باقی ماندنِ سپاه و رهبری در عصرِ ما که گرایش به پیراستنِ سنجههایِ مذهب از سیاست هنوز هم به شکلِ استراتژیک متداول است، پیشاپیش عرصهیِ دوست و دشمن را برایِ کلیتِ ایران تنگ کرده است. بخشِ زیادی از مردمانِ عرفی و روشنفکرانِ سکولار سپاه را دوست نداشته اند و به تدریج از نبردی که کلِ ایران درونِ آن تعریف شده فاصله گرفته اند. سپاه نیز نمیتوانسته روشنفکرِ سکولار را به چارچوبِ خودش راه بدهد. در اینجا، مقایسه با رواداریِ مذهبی شیعیان در ایران و لبنان یا عراق، یا اشاره به دوستیِ استراتژیک سپاهِ ایران با رژیمِ بعثیِ سوریه، یا حمایت از شیعیانِ زیدیِ یمن، به قصدِ نمایشِ این که امکانِ ایجادِ اتحادِ غیرایدئولوژیک برایِ سپاه فراهم است، خطایِ تحلیلی ست. ماجرا در سطحِ سیاسی کاملاً متفاوت است. اینجا جنگی واقعی جریان دارد که رهبریِ سیاسی باید برای کنترل و کماثر کردناش، نخست با اتخاذِ رویکردِ فراگیر، به مرورِ زمان، رقبا و دیگریها را درونِ خود هضم کند، و در گامِ بعد، اگر توانِ هضم ندارد، با قاطعیت حذفشان کند، جوری که هیچ اثری از آنها باقی نماند که در طولانیمدت شکلِ تهدید به خود بگیرند. ج.ا. هم در هضم و هم در سرکوب ناموفق و نابسنده عمل کرده و چهرهای بدوی و متعصب از خود به جا گذاشته است که تغییر برایاش دشوار است و در تقابل با هر شکلی از اضطرارِ سیاسی ناکافی بوده است.
در دلِ این وضعیتِ جنگی که بنیانهایِ هویتِ شیعی قوایِ مسلحاش را متحد نگه داشته، نزدِ حاکم، هر نوع عقبنشینی از این مؤلفهها به معنیِ نادیده گرفتنِ وضعیتِ جنگی و تضعیفِ قوایِ خودی ست. ج.ا. هیچ گاه مؤلفههایِ هویتیاش را تغییر نداده، هرچند عقلِ بیرونی (حتا عقلِ سرسختترین هواداراناش) حکم میکرده که باید چنین کند. به نظر میرسد قبلاً (در زمانِ صلح) چنین فرصتهایی وجود داشته و به دلایلِ متعدد (من جمله، تبدیلِ «مقاومت» به «تجارتِ مقاومت» و نامطمئن بودنِ وضعیتِ سپاه) این مسیر پیگیری نشده. اما حالا که جنگِ بیرونی حالتِ علنی به خود گرفته و واردِ مراحلِ تعیینکنندهای شده، ج.ا. تنها زمانی میتواند هویتاش را ویرایش کند که کلاً از جنگ به نحوی انصراف بدهد. انصراف از جنگ به شکلِ تئوریک امکانپذیر است، اما لازمهاش ورود به شکلهایِ دیگری از اتحاد است که خود شکلهایِ دیگری از جنگ را پیش میکشد، هم در داخل و هم در خارج. مثلاً تنشزدایی با آمریکا و رفعِ تخاصم با اسرائیل، عملاً به معنیِ ورودِ ایران به بلوکِ غرب است، که آرایشِ جدید و دشمنانِ جدیدِ خودش را دارد (هم در داخل و هم در خارج). واقعیت این است که توزیعِ قدرت در سطحِ جهان دگرگون شده و در داخل نیز، توانها فرسوده شده، و این یعنی «موازنهیِ منفی» در سیاستِ خارجی کاراییاش را از دست داده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر