وقتی دربارهی بیصورتی نوشتم، یادم آمد که این قضیه میتواند به نوعی، ربطی هم به وبلاگ داشته باشد. وبلاگ یکی از اقسام صورت است، یکی از اقسام بودن. اما نوعی از بودن است که ما کنترل و تمرکز بیشتری روی آن داریم. سر فرصت میتوانیم به آن شکل بدهیم و آن «خود»ی را که میپسندیم در آن به جریان بیاندازیم. برای بسیاری از ما وبلاگ مکانی است که میتوانیم در آن خودِ اصیلمان را به نمایش بگذاریم. ما دراین طرز نوشتن، شیوههای بسیاری را به کار میگیریم تا بتوانیم به دیگران بفهمانیم چه چیز را میستائیم و دوست داریم و از چه چیزهایی حالمان به هم میخورد. هر چند ممکن است راضیکننده نباشد و دست آخر به این نتیجه برسیم که اینجا هم آنگونه که باید منصفانه دربارهی ما قضاوت نشده، ولی به هر حال وبلاگ مینویسیم تا چهرهای از خود بسازیم که حس میکنیم بیشتر برازندهمان است. وبلاگ صورت است و وبلاگنویسی نوعی تظاهر؛ تظاهر به نوعی از «بودن». و همیشه در این گونه موارد، در کنار جریانی از «بودن»، غوغایی از «بودنهای سانسور شده» هم به راه است.
اجازه بدهید مثالی بزنم. یک تابلوی نقاشی را در نظر بگیرید. از دیدگاهی جزءگرا، تابلوی نقاشی چیزی نیست جز یک سری از نقاط رنگی که در کنار ِ هم نشستنشان، القاء یک منظرهی واحد میکند. ما میتوانیم با ذرهبین به جان تابلو بیافتیم و در آن صرفا نقاط رنگی ِ مجزا بیابیم (مثلا پیکسلهای رنگی که فتوشاپ برای هر عکس نشان میدهد را به یاد بیاورید). با این کار (تغییر در بزرگنمایی ِ دید)، دنیای دیگری بر ما عرضه میشود که با متن ِ تابلو فاصلهی زیادی دارد. میزانِ فاصلهی ما از یک تابلوی نقاشی امر ِ تعیینکنندهای است. اغلب، فاصلهی مناسب برای دیدنِ یک اثر، طول یک دست است. همان فاصلهای که معمولا نقاش از تابلو میگیرد. اما بعضی از نقاشان به این امر آگاهند و اثر خود را به گونهای میکشند که یا باید از آن دور ِ دور شوی، یا کاملا به آن نزدیک باشی تا اوج ِ تأثیر تابلو برایت نمایان شود. مثلا کیفیتِ اثر، در تابلوی امپرسیونیستی تنها با فاصله گرفتن از آن است که نمایان میشود. اثر ِ امپرسیونیستی، از آنجاکه در پی ِ ثبت سریع ِ طبیعتِ اشیاء و چیزهاست، هرچیز را بیمکث، به صورت یک نقطهی بزرگِ رنگی در تصویر جای میدهد، که به ظاهر و از نزدیک هیچ گونه ظرافتی در تولیدش بکار نرفته است. با فاصله گرفتن از یک تابلوی امپرسیونیستی، جزئیات آرام آرام سر برمیآورند. در مینیاتور و تذهیب ایرانی قضیه درست برعکس است. آنچه از دور دیده میشود، گاه بسیار گمراهکننده و نافرم است. تنها باید چشمانت را از نزدیکِ نزدیک (حتی با یک ذرهبین) روانهی اثر کنی تا دنیایی از نقشهای ظریف و رنگین و پیچیده تو را منقلب کند.
وبلاگنویسی هم برای خیلیها (من جمله من) شبیه خلق یک اثر امپرسیونیستی است؛ به تخیل مخاطب خیلی وابسته است. حتما باید از آن فاصله بگیری تا تصویری زیبا به چشم بیاید. ما امپرسیونیستها ! ؛) برای خلق اثر از خاصیتی انسانی بهره میبریم. ذهن انسان تصاویر را آن جور که زیباتر میپندارد حفظ میکند و دستهبندی مینماید و در مواقع لزوم بازسازی میکند. برای همین است که وقتی جزئیاتِ یک شییء، از دور زیاد معلوم نباشد، ما آن را به زیباترین وجهی که میپسندیم در ذهنمان بازسازی میکنیم (یادم نیست ولی در یکی از وبلاگها خواندم که اغلبِ دخترهای غریبه در نگاه اول و تقریبا از دور خوشگل به نظر میرسند :). وقتی از یک تابلوی امپرسیونیستی فاصله میگیری، حالا دیگر این توئی که داری تابلو را خلق میکنی. توئی که روی یک لکهی سبز ِ نامنظم، فرم یک برگ را سوار میکنی و یا در خطوطِ چهرهی فردی که خیلی بیدقت نقاشی شده، تصویر زیبای یک زن را پیدا میکنی.
در واقع وقتی وبلاگ مینویسیم، و بخشهایی از بودنمان را سانسور میکنیم و به نمایش نمیگذاریم، بازسازیِ آن بخشها را به مخاطب وامیگذاریم، تا او با سلیقهی زیباشناختیاش هر جور که میپسندد آن قسمتها را کامل کند. و این میشود وبلاگنویسی به شیوهی امپرسیونیستی. D:
من شيوه نگاه ات را در بحث قبلی از بی صورتی و گسترش آن به اين بحث وبلاگی بسيار پسنديدم و آموختم. - سيبستان
پاسخحذفمیثم جان جالب بود قیاس ات میان این دو . شما امپرسیونیست ها هم عجب آدم هایی هستید !!
پاسخحذفمرسی! ایده ی بسیار خوبی بود و بسیار زیبا هم به آن پرداخته شده بود...هنگام خوانش ما سه نفریم...راستی!وبلاگ نویسی مینیاتوری چطور ی می شود؟/سرخوشانه زی
پاسخحذفسلام
پاسخحذفجناب صدر یادداشت شماش در باب اسلام وایده هگلی را دیشب در سیبستان خواندم
فوق العاده بود
اگر حالی دست دهد تمایل دارم چیزی در باب آن در وبلاگم بنویسم
به هر حال بسیار لذت بردم
موفق باشید
سال نو نیز بر شما مبارک باد
دیدی کاری نداشت؟
پاسخحذف:D