۱۳۸۳/۱۲/۱۷

مدارای سرکوبگر-Repressive Tolerance

از مهمترین دغدغه های یک نظام دولت سالار یکسان سازی توده ها به منظور ایجاد کنترل بیشتر است. اما چه نظامی است که به مفهوم یکسان سازی اهمیت نداده باشد، لابد نظام اقتصاد آزاد و سرمایه داریِ لیبرال، که اصل در آن کوچکتر شدن دولت و حتی از میان رفتن آن است.

یکسان سازی دغدغۀ مهمی است نزد همۀ مصلحان تاریخ. همۀ آنها که سعی در بهره کشیِ بهینه از نظام اجتماعی داشته اند به نوعی انسان آرمانی می رسند که کمتر یافت می شود اما به واسطۀ وجود ذهنی اش، تمایلات سایرین را تحت الشعاع قرار می دهد و سرکوب می کند.

اگر دولت مدرن تجلیِ یک تن قلمداد شود و روح تبلور یافتۀ دموکراسی در موجود واحدی به نام دولت حلول کند، آنگاه درمی یابیم که یک تن (دولت) برای مخاطب قرار دادن، نیاز به یک تنِ دیگر (ملت) دارد. یک تن، با همۀ علایقِ مساوی و برابر، با همۀ انتظاراتِ مدرن و اصلاح شده، با همۀ خصوصیات کاملاً رشد یافته.

نفسِ وجود هویت تبلور یافته هم اگر محل تشکیک باشد، سامانِ یکسانِ دولت-ملت در برخورد با واقعیت بیرونی نمی تواند شبهه انگیز تلقی شود. دستاورد دموکراسی لیبرال رهاییِ دنیای درون و یکسانی دنیای بیرون است. دولت زمامدار بیرونیات است و مسئول درونیات نمی باشد. در درون هر چه می خواهی متفاوت باش اما شئون فراگیر وجودت باید تحت کنترل نظام سیاسی به انجام برسد. در اینجا یک آزادیِ شگرف گل می کند، آن هم آزادی بیان است به عنوان حقی درونی.

گفتار آزاد حق هر انسان است. هر کسی می تواند هر جور خواست فکر کند و هر جور خواست به بیان تفکراتش بپردازد، اما اگر واقعاً چنین باشد هیچ مقاومتِ بیرونی ای لازم نیست. در واقع سؤال اساسی ای که مطرح می شود این است، یک دولتِ قائل به آزادی بیان چگونه از تبعات عملی و گاهاً براندازانۀ این گونه آزادی ها در امان می ماند؟

مارکوزه در مقاله ای در 1965 پاسخ این سؤال را با یک عبارتِ فی نفسه گویا داده است: "مدارای سرکوبگر". به قول سقراط، هیچ حاکمی نیست که از حمایت های یک سوفیست برخوردار نباشد. قدرتمند برای توجیه آنچه می کند یا کلام یک فیلسوف و جامعه شناس را به دنبال دارد یا تأییداتِ یک روحانی را. اینگونه است که فضایی حاکم می شود که به ظاهر، و تنها به ظاهر، فضای گفتمانی آزاد است و اما در حقیقت، عرصۀ جدال میان منفعت مندان و تهی کاسِگان.

در ایران نیز منفعت طلبیِ ساخت قدرت، سایر طبقات را به این باور فرو برده است که هر خطبه و منبر و حکایتی، ابزار مدارای سرکوبگرانه است، البته نه به آن شیوایی این واژه در دموکراسیِ لیبرال، بلکه با اقتضائاتِ جهان سومی اش. و در نهایت فضای جامعۀ ایران حتی در اندرونی ترین لایه هایش به فضایی سیاسی تبدیل شده است که به عنوان معضلی فرهنگی، ایرانیان را ملتی صرفاً منتقد و خالی از درک حقیقی و منصفانه و مسئولانه بار آورده است.

سیاست زدگی قطعاً از مهمترین معضلات فرهنگیِ ایران است. سیاست زدگی چونان اندوهِ فردی مصیبت زده که تمام خستگی اش را در الفاظ کج و معوج به هر ویرانه ای می آویزد و خویش را در باور اینکه آنچه یافته است چونان حقیقتی نمادین تسکینش می دهد خوش می دارد. همین است که ایرانیان صرفاً در فضای اندوهناک میهنشان غمخوارِ یکدیگرند و در سایر عرصه ها چونان رقیبانی دیرین رو در روی هم قرار می گیرند و هم شحنه و نگهبان هم می گردند و هم خبرچین و خبرسازِ هم.