حامدِ قدوسی یادداشتی دارد (+) دربارهیِ طبقهیِ تکنوکراتـروشنفکر که منتقدِ وضع ِ موجود اند اما حاشیههایِ پُرسرـوـصدا ندارند. در این یادداشت این طور بحث شده که طبقهیِ تکنوکراتـروشنفکر همیشه مواضع ِ انتقادی داشتهاند «ولی با این حال در حد و اندازههای وضع ِ موجود تحمل شدهاند. درس میدهند، سخنرانی میکنند، کتابهایشان چاپ میشود، حتی در رادیو و تلویزیون سر و کلهشان پیدا میشود و خلاصه در بدترین شرایط هم حرفشان را میزنند». مسئله این است که این گروهِ «یک پا در قدرت یک پا در روشناندیشی»، این «ترکیبِ بهینه» را چه طور به دست آوردهاند، «و چه رمزی در رفتار ِ آنها هست که در شرایطِ مختلف کمابیش تحمل میشوند؟»
نوشته تصریح دارد که این طبقه حاویِ یک سری ویژگیهایِ سلبی و ایجابی ست که رمز ِ کار ِ آنها و گویایِ ماهیتِ دوگانهیشان است: 1. «نداشتن ِ مواضع ِ رادیکالِ ژورنالیستی» که محصولِ «محدودیت»هایی ست که این گروه بر خودش «تحمیل» میکند؛ 2. نداشتن ِ «مراودهیِ سیستماتیک» با گروههایِ سیاسی ِ داخلی؛ 3. نگرفتن ِ «جایزه و بورس و کمکِ مالی» از دولتهایِ خارجی؛ 4. «محتاط» بودن حین ِ گفتوگو با رسانهها و مأمورانِ خارجی؛ 4. «محرومیت» از مزایایِ مالی و تبلیغاتی ِ همکاری و مراوده با عوامل (دولتها و رسانهها) ِ خارجی؛ 5. «پرهیز از حساسیتبرانگیزی» و «حفظِ ظاهر».
خُب، در مقابل ِ این گروهِ مؤثر و منتقد - «از امیرکبیر گرفته تا کرباسچی» - چه کسانی قرار دارند؟ کسانی که فعالیتِ سیاسی و رسانهایشان بیهوده است. این بیهودهها هم ویژگیهایی دارند: 1. فعالیتشان «خالی کردنِ احساس» و «همسویی با جمعیت» است؛ 2. «تأثیر» ِ واقعی ِ اندکی دارند؛ 3. «فرد» را از ایفایِ «نقش ِ واقعی» محروم میکنند و اثرگذاریِ او را کاهش میدهند؛ 4. اهمیتِ «بدهـبستان» میانِ نقد و قدرت را نادیده میگیرند؛ 5. متأثر از «فشار ِ ژورنالیستی» اند؛ 6. مطلقگرای اند؛ 7. به فضایِ دوقطبی دامن میزنند.
تا اینجا من یادداشتِ 650 کلمهایِ او را در 300 کلمه خلاصه و بازتعریف کردهام. این کار حال میدهد، اما شما به این اکتفا نکنید و اصل ِ یادداشت را هم بخوانید. از این به بعد به متنِ او میپردازم تا ببینیم این تقابل ِ بیهودهها و باهودهها چه معنایِ دیگری میتواند داشته باشد.
***
میشود ادامهیِ بحث را با چند پرسش پی گرفت. مثلاً میشود پرسید تکنوکراتها اصولاً چه طور میتوانند موضع ِ انتقادی داشته باشند؟ نه این که اصلاً نداشته باشند، منظوری ندارم، بلکه اصولاً میخواهیم بدانیم آنها به چه چیزهایی انتقاد دارند؟ بعد، مثلاً میشود پرسید «انتقادِ اساسی» یعنی چه؟ تا چه حد یک انتقاد اساسی ست؟ میشود واردِ بحثِ مصداقی شد و پرسید کدام بخش از انتقاداتِ ملکیان، زیباکلام، طباطبایی، غنینژاد، امیرکبیر، کرباسچی و... اساسی بوده و اگر به فرض، حُسن ِ کردار ِ اینها به این است که هم در قدرت شریک اند و هم در کنش ِ نقد، و در این وضعیتِ میانهیِ بهینه دوام آوردهاند، کجا اشتباه کردهاند که مثلاً قدرت امیرکبیر را برنتابید و این بدهـبستانِ میانمایه دوام نیاورد؟ یا مثلاً چرا درونِ این نظام ِ قدرت (که دارد در ظاهر نقدِ روشنفکرانه میشود)، هر از گاهی، تکنوکراتـروشنفکرهایِ زیادی به بیرون رانده میشوند، کشته میشوند، خار و خفیف میشوند، اسیر میشوند، و احیاناً آنهایی که دچار ِ این وضعیت اند اِشکالِ کارشان کجا ست؟ اصلاً بیایید مسئلهیِ یادداشتِ حامدِ قدوسی را برعکس کنیم و به جایِ پرسش از نحوهیِ بقا و دوام ِ این گروه بپرسیم: چرا در طولِ تاریخ ِ ایران بسیاری از تکنوکراتـروشنفکرهایِ مبادیِ ظاهر و آداب - «از امیرکبیر گرفته تا کرباسچی» - حذف شدهاند؟ این پرسش ِ آخری از آنجا اهمیت دارد که پایِ نقدِ رادیکال را پیش میکشد و اوضاع ِ طبقهیِ متوسطِ تکنوکراتـروشنفکر را چندان بادوام و هوشیارانه و ظریف تصویر نمیکند. اصولاً مرز ِ کردار ِ رادیکال و کردار ِ میانهرو کجا ست؟ در این وضعیتِ اخیر، روشنفکرهایِ تکنوکرات را در حالی تصور نمیکنیم که درس بدهند، سخنرانی کنند، کتاب چاپ کنند، و در بدترین شرایط حرفشان را بزنند، بلکه آنها را در وضعیتی به یاد میآوریم که مُرده اند و میزانِ برآوردِ قدرت از اثر ِ واقعیشان، شدت و نوع ِ طرد یا مرگشان را تعیین کرده است. اغلبِ آنها که اثر ِ واقعی داشتهاند حذف یا کشته شدهاند، اینها که زنده اند لابد اثر ِ واقعی نداشتهاند یا در توهم ِ این بودهاند که اثری واقعی دارند.
نوشتهیِ یک لیوان چایِ داغ (و اصولاً نوشتههایِ مرتبطِ اخیرش) نمونهای خوب است از اتوپیایِ طبقهیِ تکنوکراتِ جدید - نه وضعیتِ واقعیاش - که رؤیایِ جایگاهی نقّادانه در آن پرورش مییابد که اعتبار ِ نقدش را از حیطهیِ دانش ِ فنّی میگیرد. آنها پزشکها، اقتصاددانها، مهندسها، مشاورانِ حقوقی، مشاورانِ سیاسی و مواردِ دیگری هستند که برچسبِ «حرفهای» خوردهاند و این یعنی بلد اند کاری را در استانداردهایِ متعارفاش پیش ببرند، و نقد و گلایهیِ انضمامیشان در همان سطوح ِ حرفهای باقی میماند. منافع ِ طبقاتی ِ آنها اقتضا میکند که در همین سطوح باقی بمانند و باقی ِ حرفها را ژورنالیستی و سطحی و مطلق و فاقدِ بُعدِ زایایِ همزیستی ِ نقد و قدرت به حساب بیاورند (من منکر ِ وجودِ چیزهایِ ژورنالیستی و سخیف و غیرواقعی نیستم). وقتی میگویند «اثر ِ واقعی» دارند، منظورشان این است که خدماتی به قدرتِ مستقر – فارغ از چیستیاش - ارائه میدهند: ساختمان میسازند، جراحی میکنند، نرخ ِ تورم حساب میکنند و راهکار ِ اقتصادی ارائه میدهند، خلاصه آن که حاملانِ یگانهیِ عقل ِ ابزاری اند. چه زمان رؤیایِ یک انتقادِ اساسی را میپرورانند؟ وقتی بخواهند موانعی که در راهِ اثر ِ واقعیشان قرار دارد را تشریح کنند، منتها نه در حدّی که جایگاهشان را از دست بدهند، نه در حدِ رادیکال. این را بیفایده میدانند. نیرویی در درونشان آنها را از جلو زدن از مرزهایِ فایده بازمیدارد. نهایتِ هنر ِ نقّادیِ آنها بندبازی میانِ حفظِ جایگاهِ حرفهای و برنخوردن به لبههایِ شکنندهیِ قدرتِ مسلط است. این است اتوپیایِ طبقهیِ تکنوکراتِ جدید که خصلتی محافظهکارانه و در عین ِ حال منتقدانه به آنها میدهد. این خصلتِ دوگانه به آنها اجازه میدهد هر چیزی که وضع ِ موجودِ مناسباتِ حرفهای را تهدید کند ژورنالیستی و سطحی و غیرواقعی بنامند (هر طرز ِ فکر ِ دگرگونشونده یا دگرگونیخواه آنها را نگران میکند)، و خصلتِ انتقادیشان آنها را در برابر ِ هر چیزی قرار میدهد که ارتجاعی و سد و کهنه به حساب میآورند (سنّت نباید سدِ راهِ تکنیک باشد). چه ایدههایی تولید میکنند؟ زندگی خوب است. فکر میکنیم تا زندگی کنیم. شغل و حرفه و دانشگاه و تحصیلاتِ خوب باید داشت. موفقیت اکتسابی ست. هر کس نانِ بازویاش را میخورد. غُر ِ آکادمیک میباید زد و... چه چیزهایی را نمیبینند؟ همهیِ آنچه بیهوده میپندارند؛ وجوهِ رادیکالِ نقدِ قدرت؛ هجو و طرد و کشته شدن؛ طنز ِ خشن ِ زندگی؛ سویِ بیمعنایِ همهیِ چیزهایِ معنادار.
پانوشت: اینجا آقایِ قدوسی پاسخی به این متن نوشته. من حرفِ بیشتری ندارم.