۱۳۸۴/۱۰/۲۸

چه کسی گم می‌شود؟

من همیشه گم می‌شوم؛ در شهر، در کوچه و خیابان‌ها، در لابلای کتاب‌ها و مفاهیم. چون همه‌ی جاها را شبیه به هم می‌بینم و این در حالی است که همه‌ی جاها شبیه به هم نیستند. ذهنم، گستاخانه، تمرکز عجیبی می‌کند تا از پس ِ تفاوت‌هایی که بسیارند و بسیار، شباهت‌ها را بخواند و دریابد.

همه‌ی کوه‌ها نزد من یک کوه‌اند. من شجاعتِ نامیدنِ کوه‌‎ها را ندارم. همه‌ی رودها نزد من یک ‌رودند که به یک دریا می‌ریزند. من توانِ شمردنِ رودها و دریاها را ندارم. پیش هرکدامشان که بایستم، گویی پیش ِ آن دیگری است.

اینگونه است که من همیشه گم می‌شوم و طول می‌کشد تا پیدا شوم، چراکه جوهر لازم برای خواندنِ تمایزها را از دست داده‌ام. جهانْ نزدِ من یک چیز است و خواندنِ آن هربار، خواندنِ همان متن؛ دلزده‌ام می‌کند. مانندِ گناهکاران و شرمساران، از یافتن ِ تفاوت‌ها خجالت‌زده و معذب می‌شوم، گویا وظیفه‌ی آسمانی من وحدت دادن به جهان است. من همیشه گم می‌شوم، گم و گور.

«هگل»


۱ نظر: