به لحاظِ محتوایِ ایدئولوژیک، جمهوریِ اسلامی راهِ نقدِ از درون را بسته است. به همین دلیل و دلایل ِ دیگر، همهیِ انتقادات و اتّهاماتی که سرانِ رژیم به هم وارد میکنند هم احمقانه و ابلهانه است هم غمانگیز و دردناک. در بیشتر ِ مواضع ِ اساسی - نه در همهیِشان - جمهوریِ اسلامی صرفاً مجیز و یاوه و «انتقادِ سازنده» میپسندد. یعنی تمام ِ چیزهایی که به خودیِ خود عبث و خنثا و بیمصرف اند و تخمشان کشیده شده است. احمدینژاد شاید بخواهد برایِ رژیم نقش ِ مُدلی احتمالی را بازی کند که با تعلّق ِ بهظاهر عاطفی ِ زیاد به ایدئولورژیِ مسلّط بعضی از حسّاسترین نقاطِ درونِ همین رژیم را نشانه رفته است، امّا خوب پیدا ست که این صورتکِ اخته بر ضدِ فسادِ دولتِ رانتی شعار میدهد تا از این طریق انحصار ِ بزرگتری را بر رانتخواریِ دولتی باز بگذارد. او به پشتوانهیِ خودِ ایدئولوژی بر لبهیِ تناقضاتِ جمهوریِ اسلامی گام برمیدارد، گاه به این طرف کج میشود، گاه به آن طرف. رقیباناش نجیب یا حتّا محترم و راستگو نیستند. آنها این تناقضات را پوشیده میپسندند آن هم بنا بر قاعدهای حکیمانه که در سطوح ِ محافظهکار و لرزانِ همهیِ اَشکالِ قدرت بسیار موردِ استفاده قرار میگیرد.
هر کس که درونِ رژیم ِ فعلی ِ حکومتِ ایران وارد شود نمیتواند شریف و صادق باشد (این یک منع ِ ساختاری ست). توجّه این که در اینجا شرافت و صداقت را نه با معیارهایِ اخلاقی، بلکه با نوع ِ کنشی که ساختار ِ سیاسی از فرد طلب میکند باید سنجید. باید سنجید که یک رژیم ِ سیاسی تا کجا ظرفیتِ آن را دارد که حقایقی که توسطِ افراد و گروهها دربارهاش فاش میشود را تاب بیاورد بی آن که فرو بریزد. شرافت و صداقت بسته به حدّی از حقیقتگویی ست که یک دولت در برابر ِ آن تاب میآورَد. این برایِ من غمانگیز و اضطرابآور است که عکسالعمل ِ مردم رقص و پایکوبی ست در برابر ِ نظامی که در آن یک نفر یکریز و بیانقطاع - راست و دروغ - سرانِ رژیم را محکوم میکند و در مقابل، نفر ِ دیگر از خود سلبِ مسئولیت کرده و حواله به دستگاهِ قضاوتی میدهد که گویی قرار است با نگاهی آسمانی و از سیّارهای دیگر ناگهان عدالت را در برابر ِ قدرتِ بیحدِّ دولتی به جریان بیاندازد. این که من غمگین میشوم ربطی به این ندارد که من روشنفکر هستم یا نیستم و با تحقیر و نگاهِ از بالا به ارزشهایِ تودهای نگاه میکنم (از نظر ِ من هر نوع دانشی که موضوع و مادّهاش مردم باشند از پیش این تحقیر را در خود ذخیره کرده، هرچند خود منکرـاش باشد). بیش از پایکوبی و چرندگویی باید این غمانگیز باشد که در حلقهیِ تنگِ قدرتی که جمهوریِ اسلامی فراهم کرده یا باید مثل ِ موسوی و کرّوبی و رضایی کل ِ نظام و دستاوردهایاش را تطهیر کرد که مبادا به جایی بربخورد، و البته انتقاداتِ سازندهای نیز در چنته داشت؛ یا مثل ِ احمدینژاد یک بخش ِ فاسد از نظامی فاسد را به بهایِ حفظِ بخش ِ فاسدِ دیگر تخطئه کرد. این هر دو نمیتوانند وضعیّتِ رقّتبار ِ خود را ببینند. فساد در تعریفِ آنها همواره جایی هست که آنها آنجا نیستند. تأثّری - اگر در کار باشد - آنجا ست که میبینی این جدال و جِر دادنِ هم در آن بالا، به خنده و رقص و بوق و دلبری در این پایین منجر میشود و میانِ این پایین و آن بالا خویشاوندی و همبستگی ِ پایاپایی را حس میکنی.
احمدینژاد کاریکارتوری از استبداد و بیشرفی است، درست آن چنان که جمهوریِ اسلامی نیز در مقیاسی وسیع همین گونه است. این عدم ِ شرافت ابداً موضوعی ذاتی یا وابسته به خواستههایِ یک گروه یا جناح ِ خاص نیست. ابداً به این معنی نیست که جمهوریِ اسلامی یا احمدینژاد از طریق ِ چیز ِ پَستی که میخواهند (مثل ِ دنیا و هرچه در آن است) پست و بیشرافت اند. عدم ِ شرافتِ احمدینژاد به عدم ِ تناسبی بازمیگردد که میانِ او و موقعیّتاش برقرار شده است. این که او اشرافیت، رانتخواری و پیوند با نظام ِ دیرینهیِ مَداخل، رابطهبازیهایِ گسترده، و نیز دروغپراکنی و لاپوشانیهایِ سرانِ رژیم را فاش میکند از سر ِ تقابلی نیست که با محتوا و بافتِ گستردهیِ این قبیل نقاطِ فاسد و ارتجاعی پیدا کرده، بلکه او اشخاص و سوژههایی مشخص و دستچینشده را، آن هم به تشخیص و سلیقهیِ خود، موردِ اشاره و تعرّض قرار میدهد، غافل از این که درونِ نظامی نفَس میکِشد که بدونِ این سامانهیِ اداریِ گسترده کاری از پیش نخواهد رفت. مشکلی که احمدینژاد با اشاره به آن برایِ خودش طلبِ مشروعیت و وجهه میکند، مشکلی ست که ساختِ دولت در ایران با آن دست به گریبان است. این که چه کسی چنین پدیدهای را به وجود آورده، هدایت کرده، یا از دواماش حمایت میکند، پرسشی فرعی ست. در مقابل باید پرسید کارها چگونه از این طریق پیش میروند، چگونه این نظامی که قدرت در آن به شیوهای نامتعادل توزیع شده کارکردهایِ خود را به سطح ِ اجتماعی سرایت میدهد، به پشتوانهیِ کدام منابع ِ مادّی و کدام مکانیزمهایِ انسانی عملکردِ خود را توجیه میکند، و پرسشهایی از این قبیل. رژیم ِ جمهوریِ اسلامی ساختمانهایِ خود را بر رویِ چنین مناسبات و روابطی بنا کرده و خواهـناخواه به نحوهای از سلطه و رابطهیِ سیاسی مایل است که از این مناسبات در حدِّ وسیعی حمایت کند. به عبارتِ دیگر، جمهوریِ اسلامی نمیتواند خود را از زشتی ِ فسادی که به آن گرفتار است خلاص کند، مگر آن که دیگر جمهوریِ اسلامی نباشد.
باید به شیوههایِ مختلف به این رژیم ِ سیاسی و به این حیاتِ فرهنگی «نه» گفت، حتّا اگر شده با رأی دادن به نامزدهایی که لااقل در سطح ِ گفتار به چندگانگی و حیاتِ متکثّر اهمیّتِ بیشتری میدهند و چنان مینمایند که سرکوب را در بیشترین حدّ منعکس کرده و در کمترین حد به آن تن میدهند. این است وضعیتِ متناقض، دردناک، و مشکوکِ ما.
خیلی عالی بود و تلخ
پاسخحذفباید قبول کرد که هنر بزرگ علاوه بر بهره بردن از کارکردهای مهارکنندگی و محدودیت بخش دولتهای مدرن، استفاده از بختی است که مازاد تاریخی و اسطوره ای به ایدئولوژی رسمی تزریق کرده است. چنین مازادی دولت رادر مدیریت تناقضات ودر همان حال حفظ انسجام و شکلی از تمامیت خواهی توانا می سازد .فساد و مصیبت اقتصاد مبتنی بر رانت خواری نفتی هم به همین شکل از دستگاه هاضمه ی ایدئولوژی دولت به وجهی خام و یکسویه بیرون می زند.شکلی از اسهال ایدئولوژیک!! به این ترتیب به یکباره دولت مابین اصالتِ اجابتِ مزاج و یا کذب بودن آن وا می ماند و بحرانی پدید می آید.ختمِ کلامِ فساداقتصادی به چهره ای نه چندان محبوب،صرف نظراز درستی یا نادرستی آن، رنج ، نارضایتی و رشک طبقات فرودست و محروم جامعه ی ما را به وضعیتی دو قطبی و متمایز و در عین حال مهار شده فرو می کاهد.چنین وضعیتی در حکم فراموشی سازوکار تولید و بازتولید منابع و ایده های مرتبط به آن است.فراموش نمی کنیم که سازوکار اقتصادی در جامعه در وضعیتی نهادی و تا حدودی بوروکراتیک به انباشت ارزش افزوده می انجامد.فاشیزم به همین طریق سرمایه داری لیبرال و سوسیالیسم را توامان به چالش می گیرد .فاشیزم شکلی از سرمایه داری مهار شده را به بهای قدرت ِ بی حد و حصر خود به توده ها ی فرودست و ناتوان از یک سو و سرمایه داری خرد (خرده بورزوازی) از سوی دیگر تقدیم می کند.فاشیزم سرمایه داری را فقط در سلسله مراتبی متاثر از میلیتاریسم به رسمیت می شناسدو از این طریق در برابر نگرانی از پیروزی انحصار سرمایه موضع می گیرد.دوقطبی شدن تناقض حتی در دل یک نظام سیاسی خاص به درستی فروکاستن تناقضات شیوه ی تولیدوروابط مبتنی بر ان به ایده هایی برساخته از کینه توزی و حسرتِ اسارت در سرمایه داری نفتی است. بدین ترتیب نفت ما را موقعیتی تراژیک قرار می دهد که در ان عده ای از ترس قدرت بی حد و حصر به این سو فرار می کنند و عده ای دیگر از ترس سرمایه داری لجام گسیخته به آن سو گریز می زنند.شکست جنبش اصلاحات، شکستِ ناتوانی اصلاحگران برای از بالا نگریستن به موضع پرالتهابِ انتخابهای ماست. آیا زمان آن نرسیده است که از چشم اندازی تراژیک به چنین جنگ و گریزی چشم بدوزیم؟؟
پاسخحذفباید آرزو کرد نفت ایران همین امروز تمام شود تا این ایدئولوژی دست کم پشتوانه اقتصادی اش را از دست بدهد و برای بقای خودش از دلارهای نفتی نتواند استفاده کند. نکته دیگر اینکه جمهوری اسلامی خود ماییم. یعنی همین مردم ایران. رفتارهای جمهوری اسلامی در ما بازتولید می شود و به بقای ساختارهای پوسیده کمک می کند
پاسخحذف