۱۳۸۵/۲/۳۱

زادن جهان

سخنران خطابه‌ی خود را مهیا می‌کند و برای حضار شرح می‌دهد. او به تجربه و تکرار دریافته که این تنها سخن‌اش نیست که مخاطب دارد، همه‌ی وجود اوست که در امتداد هم معنا شده و در جانِ مخاطب اثر می‌گذارد. بنابراین سعی می‌کند با حرکات دست و چشم و صورت، و با فراز و فرودی که به پیچیدگی ِ جملات و کلماتش می‌دهد، بر ذهن‌ها سوار شود و سخن‌اش را در لابلای وجودش، در لابلای حرکاتش، و در تک‌تکِ عناصر سمعی و بصری‌اش بگنجاند. سخنران به خوبی می‌داند که گفتارش تأثیر یکسانی بر مخاطبان نمی‌گذارد؛ برخی مجذوبِ حرکاتش می‌شوند و بخش ِ ناگفته‌ی کلامش را در تکان‌هایی که به تن‌اش می‌دهد می‌جویند. برخی بر کلام ِ آهنگین و قوای ادبی و استعاری‌اش متمرکز می‌شوند و هر کلمه‌اش را به تاریخی از ادبیاتِ کهن و میراثِ فکریِ پیشین می‌دوزند. سخنران می‌داند که چیز تازه‌‎ای نیست. آرایشی است نمادین که پشتِ سر انبوهی از سخنرانان و خطیبه‌گویان آمده است. روایتی که او به کلمات می‌دهد را مردمان، خود با تجربه و بصیرتِ خود در می‌یابند. به همین خاطر آنچه او می‌گوید همان چیزی است که مردم می‌فهمند. چون از همان‌جا برخاسته است. سخنران همان چیزی را می‌گوید که مردمان می‌دانند.

در صحنه‌ای از فیلم ِ «ماجرای نیم‌روز»، دیالوگی گویا و اثرگذار وجود دارد. وقتی گری کوپر با اصرار ِ معاونش مواجه می‌شود، که از او می‌خواهد به عملی غیراخلاقی دست بزند (باج بدهد)، گری کوپر (در مقام ِ قهرمانِ درستکار ِ فیلم) می‌گوید؛ «من نمی‌تونم این کار رو بکنم.» و معاونش با عصبانیت می‌پرسد؛ «چرا نمی‌تونی؟» اینجاست که کوپر با مهارتِ تمام (با مهارتِ یک قهرمان) می‌گوید؛ «اگه خودت ندونی، گفتنش هیچ فایده‌ای نداره.» آری، وضعیت برای همه‌چیز همین‌گونه است؛ اگر خودتان ندانید، گفتنش هیچ فایده‌ای ندارد. سخنران به فایده می‌اندیشد، همیشه همانی را می‌گوید که مردم می‌دانند.

حالا وضعیت برای گفتگو، تنها در دو حالت خلاصه شده است؛ آنچه را دیگران می‌دانند و آنچه را آنان نمی‌دانند.

آنچه را که می‌دانند، گفتنش اسبابِ همدردی و یگانه‌جانی است. با گفتن، در بابِ آنچه می‌گویی، در روایتِ دیگران شریک می‌شوی، در مقام ِ گوینده، گوینده‌ی آن‌چیزی هستی که دیگری با تو به اشتراک گذاشته است. می‌گویی، چون آنچه را می‌خواهی بگویی، هنوز زاده نشده است. می‌گویی تا به کمک دیگری، آنچه می‌دانید را بزایانید. گفتن، زادن است.

اما در بابِ آنچه دیگران نمی‌دانند، می‌توان گفت که چنین چیزی اصلا وجود ندارد (به راحتی و بی‌هیچ درنگی این سویه را کنار بگذارید). تو اگر بخواهی می‌توانی در عرصه‌ی فردیت‌ات به تک‌گویی دچار شوی و جهش‌های شعف‌انگیز خیالت را در درونِ خودت به صلابه بکشی. تو با روایتِ یکّه‌ات، حافظ و مالکِ خیالِ خودی. اما در تو چیزی زاده نمی‌شود. تو با دیگری است که می‌زایانی. جهان با گفتگوی ماست که زاده می‌شود. وه! که سقراط، همان وجودِ ناب، دیگری را چه دوست‌داشتنی آراسته است؛ جهان آنگاه زاده می‌‎شود که ما با هم هم‌دل شویم.

۴ نظر:

  1. ولی ما سخت با هم هم دل می شیم
    حرف های همو نمی فهمیم
    گرفتار سوء تفاهم می شیم
    شایدم یه چیزی قبل از گفتن، قبل از زادن باید باشه که هم دلی رو سوار خودش کنه، شاید یگانه جانی قبل از زادن باشه
    یگانه جانی شیرینه، خواستنیه
    ولی آرزو اه. مگه نه؟

    پاسخحذف
  2. فکر نمی‌کنم این یه آرزو باشه.
    ما با هم گفتگو می‌کنیم تا بیشتر و بهتر بفهمیم و بیشتر و بهتر مطلبی رو بازگو کنیم. اگه گفتگویی این حالت رو نداشته باشه، من اصلا اسمش رو گفتگو نمی‌ذارم. هم‌دلی لازمه‌ی گفتگوئه. سوءتفاهم هم چیزیه که نقص ابزار ما (زبان) به ما تحمیل کرده، ولی ما با گفتگوی زیاد (و زیاد گفتن) می‌تونیم به این نقص غلبه کنیم. اینها امیدها و گمان‌های من درباره‌ی گفتگوست. قبول دارم که بعضی‌ها این رو نه می‌پسندند و نه قبول دارند.

    پاسخحذف
  3. اگر خودت ندانی گفتنش هیچ فایده ای نداره
    ...
    مرسی!
    چه تحلیل خوبی
    موافقم
    و چه بد که اغلب بی جهان ایم

    پاسخحذف
  4. عالی بود. عالی واقعا. با این‌حال سرخوشی نتیجه، دلخوشم نکرد...
    ما فقط با اینه حرف می زنیم. با خودمان نه، با تصویری از خودمان. و تنهاتر از آنیم که مخاطبی داشته باشیم برای حرف‌های تازه.
    شاید برای همین است که خطیب عملا روی صحنه می‌رقصد. در آینه شکلک درآوردن، سرگرم کننده‌تر از گفتن حرف‌هائی‌ست که گفتن و نگفتن‌شان فرقی ندارد.
    یا حرفی می‌زنیم که دیگری می‌داند و حوصله‌اش را سر می‌بریم با تکرارش، یا حرفی می زنیم که دیگری نمی‌داند و بلافاصله او رابه خاطر عدم توان برقراری ارتباط از دست می‌دهیم.
    نتیجه‌ی نیمه‌ی دوم که مشخص است. اما در نیمه‌ی اول فقط نمایش باقی می‌ماند. مثل سقراط و سیسرون نمایش سخن‌وری یا مثل سخنوران بزرگ امروز، نمایش بیرون کشیدن خرگوش از کلاه اندیشه و یا نمایش صدای بهتر و رفتار بهتر. و نمایش که تمام شد، باز ارتباط قطع می‌شود.
    جهان شاید زاده نمی‌شود. آنگاه این دستگاه روشن می‌شود که ما بتوانیم جالب باشیم و باقی اوقات خاموش است.
    / به هر حال از خواندن متون‌تان به غایت لذت می‌برم. از کلاه یادداشت‌های یک معترض متونی بیرون می‌آیند که آدم را روشن می‌کنند.
    سرخوش باشید و پیروز :)

    پاسخحذف