1. برخی معتقد اند جنبش ِ سبز وجهِ ایجابی ندارد و منظورشان این است که جنبش ِ سبز هدفی ندارد و نیز مسیری ندارد که نحوهیِ رسیدن به چیزی را نشان بدهد. من با شنیدنِ این چیزها دستپاچه میشوم، و از آنجا که پدید آمدنِ احساسات محصولِ همدستیها ست با خودم میگویم: کسی که این طور حرف میزند قصدش این است که دستپاچگیاش را به آدم القا کند. او میپرسد و من با خودم میگویم: مقصودِ اصلی ِ این سؤال این است که نه هدفی وجود دارد و نه راهی برایِ رسیدن به این هدف، پس دنبالِ چه میگردید/میگردیم؟ چرا خیابانها خیابانها را شلوغ میکنید/میکنیم؟
2. (نه بدبختانه و نه خوشبختانه، در بیتفاوتی ِ محض، درست عین ِ همهیِ ایام ِ تاریخ ِ بشر) این روزها به اقتضایِ زمانه نیازمندِ توجیهاتی متنوعتر و گاهی هم پیچیدهتر هستیم و صِرفِ گفتن ِ این که از ظلم ناراحت ایم دردی را دوا نمیکند. گاهی تذکر میدهند که ظلم که همیشه بوده. خیلی عادی ست که به لحاظِ فلسفی امروزه خیلیها قبول دارند که ظلم واقعیتی گریزناپذیر است و کاریاش نمیشود کرد؛ همان طور که روزهایی در تاریخ ِ همین بشر بوده که خیلی عادی بوده که قبول داشته باشند ظلم لکّهیِ ننگی ست که باید از دامن ِ بشر زدوده شود. یک گروهِ جالبتر هم هستند که اوج ِ تلخیای که از اندیشیدن یاد گرفتهاند این است که بگویند حرف بادِ هوا ست و تاریخ مسیر ِ خودش را طی میکند و منتظر ِ روشنگریِ ما در بابِ ظلم و این حرفها نمیماند. از آن حرفهایِ درستی ست که باید به طور ِ مبسوطی رید به سراپایِ گویندهاش، امّا اگر نرینی و بیخیالاش شوی بهتر است.
3. تا جایی که به یاد داریم هیچ گروه و طبقهیِ اجتماعی در تمام ِ دورانِ مبارزهیِ طبقاتی (کل ِ تاریخ ِ اجتماعی ِ بشر) حقیقتاً نمیدانسته قرار است چطور به چیزی که میخواهد برسد. اگر منظور از برنامه این است کلاً ولـمعطل است. به نظرم برنامه خودکاویِ احساسات و امیال و بیانِ آنها ست به انواع ِ شکلهایِ ممکن. بر اساس ِ این متوجه شدن به میل در ابعادِ اجتماعیاش است که از همان فردایِ انتخابات خیابانها خالی نشد. بر همین اساس است که حضور ِ واقعیتی مثل ِ موسوی را میتوان درک کرد. ما داریم سیاست را میل میکنیم، داریم خیابان را تجربه میکنیم. برنامه یعنی بیرون آمدن از لاکِ آگاهی ِ روزمره و توجه به حادثهای که همهیِ ما را متأثر کرده. تنها در این صورت است که آستانهیِ تحریکپذیری به بالاترین حدِ خود میرسد و قادر میشویم اثر ِ هر رخداد را به شکل ِ نوعی احساس یا نوعی میل در درونِ خود ثبت کنیم. و آدمها حرکت میکنند چون دلشان میخواهد؛ همیشه همین طور بوده.
4. ما در پدید آمدنِ این احساسات و امیال تنها نیستیم. امیال واکنشهایِ ما هستند به خلائی که از بیرون به ما تحمیل میشود (اسم ِ این قسمت را بگذارید وجهِ ساختاری و متافیزیکی ِ جنبش)؛ ما کارگزار ِ نحوهیِ بیانِ آنها هستیم به نحوی که بیشترین و زیباترین اثر را به جا بگذارد، البته به قدری که زورمان برسد. وجودِ نهادین ِ جمهوریِ اسلامی به شدت در دامن زدن به نوع و نحوهیِ این آرزوها و امیال مؤثر است. هرگز بیانِ خوبی نیست این که میگویند «شکر ِ خدا که دشمنانِ ما را از احمقها قرار داد». این وضعیت جایِ گلایه دارد. کاش پختهتر و زیرکتر بودند، تا امیالِ ما نیز از زیرکی ِ آنها سهمی میبُرد. دشمن ِ والا امیالِ والاتری را در آدم بیدار میکند. گذشته از واقعیتِ وجودِ منحوس ِ ایشان، این نقیصهای است که ما تخیل ِ ناب کم داریم دربارهیِ میزانِ والایی و تنهایی و شکوهِ پادشاهِ زمانمان، که در بیمانندیِ خود زیر ِ آن عبایِ توری و آن دستار ِ سیاه و آن ریش و لب و دندان، چه یگانه و دیدنی ست حتّا آن وقت که میکُشد، یا آن وقت که خشم میگیرد، یا تواضع میکند و میگرید، یا آن هنگام که دستاناش را که بیگمان از گوشت و خون تشکیل شده به صورتِ پُرمو میکشد و نگاهِ بامعنا میاندازد به همهیِ زیردستانِ وفادارش که او را حقیقتِ گمشدهیِ زندگیشان میپندارند و بار ِ عقل و اختیارشان را به دستِ او سپردهاند؛ و او پیشوایی ست که روزی از مادر زاده شد و از بلندیِ بخت به جایگاهی والا رسید؛ چشمانِ ما مسیر ِ او را مشایعت کرد و او روزی تنها خواهد مُرد.
5. جدا از تفاوتهایی که هست، گمانام هدفِ این جنبش شکل دادن و همزمان دیدنِ صورتِ خود است در آینهای که همه بتوانند آن را ببینند. چیزی که حال و هوایِ این روزهایِ ما را شبیه به هم میکند خواستمان برایِ بازنمایی شدن است. دوست داریم چهرهیِ خود را ببینیم و در همان حال ببینیم که دارند چهرهیِ ما را میبینند. دوست داریم از ارادهیِ ما به بزرگی یاد کنند. دوست داریم صدا داشته باشیم و داد بزنیم و دیگران را از وجودِ خود مطلع کنیم. جمهوریِ اسلامی به بدترین نحو ِ ممکن از رسانه استفاده میکند. رسانه امروز میتواند ضامن ِ بقایِ دولتها باشد. برخلافِ آنها که میگویند حرف بادِ هوا ست، حرفها هستند که زندگی ِ ما را میسازند، امّا به قولِ مارکس نه آن طور که ما میخواهیم. دولتِ مدرن اگر بخواهد گروهِ معترضی را سرکوب کند در رسانهها نمایشاش میدهد، اجازه میدهد خوب حرف بزنند، اجازه میدهد ارتباطاتِ اجتماعی ِ معقول پیدا کنند، نماینده داشته باشند، که در نهایت ماجرا از سرکوبِ صِرف خارج میشود و به نوعی تبادلِ قدرتِ دو طرفه میانجامد. جمهوریِ اسلامی نظامی نیست که بتواند صداهایِ دیگر را در خود حل کند، با آنها بازی کند و از آنها بازی بگیرد، به همین دلیل همهیشان را انکار میکند. در راهِ این انکار تا بتواند دروغ میگوید. دروغ عین ِ ماهیتِ او ست. دامن زدن به فضایِ ابهام و جعل تنها کاری ست که باید از او انتظار داشت. ما که زیاد ایم، یعنی آن قدر زیاد هستیم که مطمئن باشیم باید صدایی داشته باشیم که همه آن را بشنوند، اما مسئلهیِ خیلی مهمی که برایِ ما پیش میآید این است که جدا از تمام ِ دروغهایی که در روز ِ روشن دربارهیِ خود میشنویم، آیا باید به همهیِ انواع ِ بازنمایی تن بدهیم؟ باید به هر نحوی که شده سرـوـصدا راه بیندازیم و دوره بیافتیم و آن دروغها را ریشخند کنیم؟ زیبایی و اصالت این وسط مهم نیست؟ البته فرمهای بازنمایی ِ زیبایِ جنبش ِ امروز ِ ایران را هرکس به نحوی درک میکند، سازگاراـاینا به نحوی و ما هم به نحوی، و اینجا ست که به رغم ِ همهیِ همدلیهایِ نمادین، نحوههایِ بودنمان از هم جدا میشود.
سلام
پاسخحذفممنون از این نوشته های ظریف ومتین.
من با بحثی که در مورد بازنمایی می کنید موافقم و گمانم به درستی دست روی آن نقطه ی سرشت نما نهاده اید. از طرفی این هم مطرح است که حرف زدن ما خطابش با کیست؟ با موسوی؟ حاکمیت؟ یا خودمان به مثابه ی بدنه جنبش سبز؟
به هر حال بازنمایی هم در زمینه ی یک افق صورت می گیرد و همین گاهی نگران کننده می شود که ما خطابمان را مدام به خودمان می گیریم و افق را همین جایی که هست. و این گمانم با این که از آن بالقوه گی امیدبخش و رادیکال یک جنبش یکسره تهی نیست اما همه ی امکانات آن را هم به کار نمی گیرد، که گویی قرار است موسوی آن را اعلام و به کار بگیرد واینجاست که خطابی درونی مدام در کار می شود و کار موسوی و دیگران را به خودشان وامیگذارد. افق را به گمانم فقط با خطابی مستقیم رو به دیگری می شود ساخت و آن جا "طرح" در انداختن نه بی حاصل خواهد بود و نه با وفاداری به رخداد منافاتی دارد.
ببخشید اگر طولانی شد این کامنت .
به بام:
پاسخحذففکر می کنم پست حاضر می خواهد بگوید ماجرا در ضمن دارد در سطح دیگری هم اتفاق می افتد که آن را از نظر نمی شود و نباید دور داشت. خطاب با کی است؟ با نسل ها.
موضوع این است که "امکانات جنبش سبز" یکی هم، بله دیگر، بین خودمان بماند، استفاده از رتوریک های موجود است. اما اگر این ها از دل باورهای مذهبی در آمده باشند باید یک سر گل گرفت شان، البته به نظر اینجانب، چرا که بی حاصل اند. نمی دانم چه زمینه ی مشترکی برای خطاب باقی مانده است مگر درک مشترک این که نام های پوشاننده ی کلی باید کنار گذاشته شوند چون به دروغ منجر می شوند.
پروتستر نوتز گرامی، این بخش های یک تا سه که از بلوط برداشته و لینک فرموده اید خواندم. با اجازه این نظر را می خواستم بدهم. خیلی بد بودند. برای این که بچه دارشدن یک انگیزه و یک غریزه هست اما پوشیده تر از این هاست. کدام زنی است که نداند بچه را خدا باید بدهد
پاسخحذفبه گمانم چنین آمادگی یا حداقل روحیه ای در میان بدنه ی جنبش سبز وجود دارد که اسیر تعابیر زمخت و نام های پوشاننده ای -که عموم مذهبی های دست به قلم به گونه ای از آن باور دارند و دست از این رانت خواری شان نمی کشند- که ردیف می شود نشود ولی گمانم این بازنمایی که نویسنده وبلاگ به آن اشاره می کنند با اینکه سطح تماسش با واقعیت سیاسی جامعه اصلاً کم نشده است و اگر بازنمایی است نباید هم بشود، از وادار ساختن سران حتا اصلاح طلبان به دیالوگی محترمانه عاجز است و این می تواند محل بروز یاس یا امیدی در میان سبزها شود. باید خوشبین بود!؟
پاسخحذفخطاب به بام گرامی ولی شاید هم به طور عام:
پاسخحذفمتن پ.ن. را که می خوانم می بینم از خلائی که از بیرون به ما تحمیل می شود سخن رانده است. فکر می کنم اگر شما (بام جان) هم فیلم بوی کافور و عطر یاس را دیده باشید بشود از آن مثالی سردستی زد.
به طور ساده تمام بوی کافور و به تب راضی شدن دیگر کافی نیست. عطر یاس و نه کم تر از آن برای مردم ایران.
آن بازنمایی مورد اشاره یک وجه ایجابی (؟) کشنده ای دارد و آن هم از این جا می آید که "ما" که این همه مطمئن هستیم وجود داریم در عین حال به تعطیلی کشانده شده ایم. ما مثل مادر کارگردان (بهمن فرمان آرا) هستیم که ظاهراً در کماست و در باطن نیست، زنده ی هشیار است، ولی فقط همین.
"ما" که پ.ن. می گویند حتا درباره ی "ما" ییت اش به مثابه یک جور یکپارچگی باید، سزاوار است، شک کند.
هدف به طور غایی از تعطیلی در آمدن و به تاریخ نپیوستن است (چرا که این برای همه ی "ما" خوب است) و اگر راه اش از قضا از خلال تعطیلی را تکمیل کردن و توی تاریخ قدم گذاشتن بگذرد هنوز در زدن هر جور حرف جزئی فقط حرف همان هدف را می شود پیش کشید. "ما" یعنی این.