در راستایِ جانفشانیهایِ بیدریغی که تا کنون برایِ حفظِ فرهنگِ ما و صحیح خواندنِ شاهکارهایِ ادبی ِ فارسی انجام شده، لازم دیده شد تا برخی دیگر از خطاهایِ تاریخی و رایج در این زمینه را موشکافانه به حضور ِ فارسیزبانانِ عزیز عرضه کنیم تا میراثِ غنی و عمیقاً بزرگِ ایرانی ِ ما از رفتن به مراتبِ فنا در امان بماند. البته ما برایِ نمونه صرفاً یکیـدو بیت را در اینجا نقل میکنیم تا شما دریابید که عمق ِ فاجعهیِ خوانش ِ غلط از گفتار ِ بزرگانِ این مرز و بوم تا چه حد است. ردیابی ِ باقی ِ ماجرا به عهدهیِ خودِ شما. باشد که از این خوابِ غفلتِ چند قرنه که طی ِ آن اغلبِ چیزهایمان را اشتباه خواندیم، بیرون بیاییم.
1. نظامی را ست که «گیرم پدر ِ تو بود فاضل/ از فضل ِ پدر تو را چه حاصل؟»
این بیت را معمولاً به این صورت معنی میکنند که «حالا به فرض که پدر ِ تو دانشمند باشد، دانشمند بودنِ او به تو چه ربطی دارد؟» امّا متأسفانه این غلطِ رایجی ست، چرا که برایِ خواندنِ شعر ِ نظامی باید «از فضل ِ پدر» در مصرع ِ دوّم را در ادامهیِ مصرع ِ اوّل بخوانیم، یعنی باید متمّم ِ مصرع ِ اوّل را در مصرع ِ دوّم سراغ بگیریم، که میشود: «گیرم پدر ِ تو بود فاضل از فضل ِ پدر، تو را چه حاصل!؟» که یعنی «اگر فرض را بر این بگذاریم که پدر ِ تو خودش از فضل و دانش ِ پدرش فاضل شده باشد، پس فضل ِ تو کو؟» که تفاوتِ این معنی ِ اخیر با آن معنایِ سادهدلانهیِ رایج، از زمین تا آسمان است. در این معنی ِ اخیر شاعر تعجبِ خود را از این اظهار میکند که چرا مخاطباش از قانونِ «توارث در فضل» بهرهای نبرده است.
میبینیم که چنین خوانشی چند کژتابی و انحراف را به کل برطرف میکند. نخست آن که شعر را پیچیدهتر میکند که در واقع، مناسبِ توقّع ِ ما از شاعر ِ مهیبی همچون نظامی نیز هست. این که نیمی از مفهوم در یک مصرع توسطِ نیمی از مصرع ِ دیگر کامل شود لفّـوـنشر ِ نیمـتوـنیم را پدیدار مینماید که اوج ِ قریحهیِ شاعرانه را به روح تزریق میکند. از سویِ دیگر، این برداشتِ اخیر ِ ما با آخرین دستاوردهایِ علم ِ ژنتیک نیز جور درمیآید. علم ِ ژنتیک میگوید که فضل و دانش را میشود به ارث برد. نمونهاش نیز البته در تاریخ ِ غنی ِ ما بسیار است: ملّا محمدباقر ِ مجلسی فضل را از پدرش، ملّا محمدتقی ِ مجلسی، به ارث برد. ملّا احمدِ نراقی نیز فضل را از پدرش، ملا مهدیِ نراقی، به ارث بُرد. حتّا طبق ِ اعتقاداتِ حقّهیِ ما شیعیان، همهیِ امامان فضل و دانش را از پدرشان به ارث بردند و اصولاً ما میدانیم که به ارث بردنِ فضل امری محتوم و بدیهی است که خُب، از منظر ِ علمی هم این نکته ثابت شده است.
پس، نظامی در واقع در آن بیت رویِ سخناش با پسری ست که انگار فضل را از پدرش به ارث نبرده و این جایِ تعجب دارد، چرا که همان پسر فرزندِ پدری ست که توانسته فضل را از پدرش به ارث ببرد و قس علی هذا.
2. به موردی دیگر بپردازیم. شما حقیقتجویان و فرهنگدوستانِ گرامی، حتماً آن بیتِ مشهور ِ حضرتِ خواجه حافظِ شیرازی را شنیدهاید که «پیر ِ ما گفت خطا بر قلم ِ صنع نرفت/ آفرین بر نظر ِ پاکِ خطاپوشاش باد». این بیت از شاهکارهایِ زبانی ِ ما ست که متأسفانه طی ِ تقریباً شش قرن، همینطور به غلط خوانده شده و ناگزیر به غلط، به شکل ِ یک راز و معمّا درآمده. این بیت را معمولاً در همان مدرسه برایِ ما این طور معنی میکنند که «شیخ و مرادِ ما اظهار کرد که در کار ِ آفرینش خطایی صورت نگرفته است» و این ادّعا در مصرع ِ دوّم به شکل ِ ماهرانهای نقض میشود، کما این که شده. با این خوانش ِ دیرینه و غلط، نوعی کژتابی و طنز ِ ویرانگر در این بیت آشکار میشود که الحق از نیاتِ بلند و حکیمانهیِ خواجهیِ شیراز بسی دور است. همهیِ ما به برکتِ عریانی ِ حقیقت بر این نکته واقف هستیم که هرگز در کار ِ آفرینش خطایی صورت نگرفته است و همه چیز سر ِ جایاش مرتب و منظّم قرار دارد و حتّا شوخی با این ماجرا نیز گناهِ کبیره و غیر ِ قابل ِ بخشایشی ست. بیت: «جهان چون چشم و خط و خال و ابرو ست/ که هر چیزی به جایِ خویش نیکو ست».
عجیب است که تا کنون سعی نشده در راهِ کشفِ خوانش ِ صحیح ِ این بیت اقدامی صورت گیرد. البته نخستین راهنمایِ من به یافتن ِ قرائتِ صحیح، همین ایمان به بیخطا بودنِ قلم ِ صنع بود. و این میرساند که ایمان قادر است، ولو بعد از شش قرن، خطایی را اصلاح کند.
اما حافظ در این بیت چه میگوید؟
گمان میکنم درستتر باشد که مصرع ِ اوّلِ این بیت را سه جملهیِ جداگانه بدانیم: اولی «پیر ِ ما گفت»، دوّمی «خطا بَر»، و سوّمی «قلم ِ صنع نرفت». و مصرع ِ دوّم هم معنیاش معلوم است. در واقع حافظ دارد میگوید «پیر و مرشدِ ما خطاب به قلم ِ صنع گفت که خطا را ببر، و قلم ِ صنع از بردنِ خطا امتناع کرد، که آفرین بر او که این گونه زیرکانه از دستور ِ پیر مبنی بر بردنِ خطا چشمپوشی کرد.» در مصرع ِ اوّل، «بر» همان «ببر» است، و ما میدانیم که در فارسی میتوان حرفِ «ب» را از ابتدایِ صیغهیِ امر حذف کرد و الخ...
برچسب: جفتکاندازیها
اگر قلم صنع «نرفته» پس عملی انجام داده و «نظر» بیت دوم كاركردش رو از دست میده، و همينطور جلوی خطا رو گرفته و «خطاپوش» نبوده. پس همون طنز ويرانگر حضرت حافظ كه به خاطرش هميشه تكفير شد، به نظر درست میآد
پاسخحذفو در مطلع عجیب باز این چه شورش است پرسش پرسشی است بلاغی که مگر می شود پس از این همه سال هر سال باز برگزارکرد همان مراسم سال قبل را
پاسخحذفنگین آقاشیری
پاسخحذفضمن عرض خسته نباشید
به نظر من هم عجیب است که تاکنون سعی نشده بود!
آلسو به نظر من برچسبی که انتخاب کرده اید (:دی) بسیار بهجا ست زیرا که کلاً این متن همین احساس مورد جفتکاندازی واقع شدن را به آدم میدهد. خودتان فکر کنید! آدم بعد از سالها بفهمد که چنین اشتباهات عظیم تاریخی در دهاناش میچرخیده، و بغل گوشاش... خلاصه خیلی سخت است و بر دوش آدم گران آید.
البته لازم به ذکر است که اگر حمل بر خودستایی نشود ما هم با این تلقیهایی که اِکستِندیگ کرده اید (گسترش بار معناییشان داده اید) موافق ایم -:) علیالخصوص همذاتاش میپنداریم آنجا که میگوید: گیر ام پدر تو بود فاضل از فضل پدر، تو را چه حاصل؟
بدین معنا که: گیر سهپیچ داده ام پدر تو فاضل بوده است چون پدراَش فاضل بوده است، حال آنکه تو را چه حاصل آمده غیر از پدری فاضل و پدربزرگی فاضل؟ ... و پس کجا ست نردبان کروموزومی، (یحتمل) فضلالله؟
کلاً نگاهِ تحلیلی شما به بیت حافظ نیز، من را عمیقاً تکان داد و از این به بعد جور دیگری به دیوان حافظ خواهم بگریست. از همین حالا شروع میکنم... مزن بر دل ز نوک غمزه، تیر ام / که پیش چشم بیماراَت، بمیرم
آقای دکتر! با نوک غمزهات (سلاحات)، روی دل من نکوب. من از همین در که بیرون شوم، چون تیری از جلوی چشم بیماران تو خواهم گذشت و اگر جلوی چشمشان بمیرم آنها به تو بدگمان میشوند (طبعاً من نمیخواهم اینطوری بشود) ولی همچنین خونام گردن تو ست.
یا فیالمثل آنجا که میفرماید: غم! ناک نباید بود از طعن حسود ای دل / شاید، که چو وا بینی خیر تو در این باشد.
مطمئن ام الآن میپرسید: خب که چی؟ همین را میخواستم. در اینجا ست که من میگویم این "شاید" به معنای این است که "شایسته است که چو وا بینی، خیر خود در آن بینی... و غیر از آن، تو را نشاید". همچنین غم در ابتدای بیت، همان دل در انتهای مصرع اول است، ملاحظه بفرمایید: عزیزاَم غم، نباید ناک بود از طعنهی حسودان، ای عزیزاَم، ای دل، ای غم...
با تشکر از استاداَم "فیصل مقطعی" یا بالعکس، در دانشگاه تهران
با آرزوی بهینها
پینوشت برای بیسَواتها: ناک = آوت، آف / ناک.آوت، ناکینآف