پیشنهادِ من این است که احمدینژاد را نکشیم یا در واقع، برایِ کشتناش اقدام نکنیم. همهیِ نکبت و خرابی و ننگی که در او سراغ داریم را به همهیِ خشم و ناسزا و شورِ فاصله گرفتن از گذشتهای پلید تبدیل نکنیم. مقداری از او را نگه داریم و دوستاش داشته باشیم. چیزی که از آن متنفر باشیم و با خشم نگاهاش کنیم ما را به موجوداتی واکنشی و غلط، به اُسرایِ تاریخی سپریشده تبدیل میکند. پیشنهاد میکنم که حتا فاشیسم و نازیسم را هم با خشم و نفرتی اخلاقی پس نزنیم. پنبهها را از گوشتان دربیاورید و در کمونیسمِ شوروی صرفاً ارعاب و ترور و خشونت را به جا نیاورید. سعی نکنید همهیِ آنچه بشری ست و از آدمهایی مثلِ من و شما سر زده را تحتِ لعابِ فریبندهیِ اخلاق و موعظه و اندرز نشانهگذاری کنید. سعی نکنید تا یک بار برایِ همیشه متنفر باشید و با نفرتِ جمعیتان به موجوداتی نحیف و آلتِ دست تبدیل شوید. نفرت دروغگویتان میکند. هر روز و هر شب برایِ این که خودتان را به یاد بیاورید، برایِ این که دوباره به گذشتهای که از آن میترسید دچار نشوید، مجبور خواهید شد که از رنجی که در گذشته کشیده اید شاهد و مثال بیاورید. مجبور خواهید شد برایِ زنده ماندن کور باشید و جز ترس به چیزی تکیه نکنید. مجبور خواهید شد دربارهیِ گذشته و حالتان دروغهایِ تازه بسازید و چیزِ خوب، چیزِ ماندنی، چیزی که متعلق به خودِ خودِ شما باشد را پیشِ رویتان نبینید. مجبور خواهید شد حولِ چیزهایِ پست و دوستنداشتنی متحد شوید و از بختِ بدتان همواره نالان باشید. زیباییِ موسوی در این بود که در کلماتاش نفرت نبود. معرکهای که باید در آن زندگی کنید را، با همهیِ شمایلهایاش، به دور از بویِ گندِ تنفر نگاه کنید تا بهتر و رهاتر زندگی کنید. تا عمرتان به جدال با سایهیِ چیزی که از آن میترسید سپری نشود. تا مثلِ فرومایهها نمیرید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر