۱۴۰۰/۷/۱۲

بر باد رفتنِ قدرتِ استعاره


 یه جایی خوندم نوشته بود از رپ و این فرمی‌ها زود خسته می‌شه. چون خیلی صریح و درشت اند و جایی واسه حس و حال‌هایِ شاعرانه باقی نمی‌ذارند. البته که سلائق و گوش و تربیت مؤثر اه، ولی به نظرم وقتی جایی هست که گفتار و آفرینشِ زبانی فُرمِ خاص و بی‌پرده‌یِ خودش رو با زحمت و حتا با بی‌آبرو شدن پیدا کرده، دیگه مجاز و استعاره‌هایِ گل‌درشت و مثلاً صحبت از محتسب و مست و اشاراتِ آرکائیک و در پرده به وضعیتِ روزگارمون خیلی چندش‌آور و نچسب اه (نمونه‌اش؟ یه آهنگی از عصار: فتوایِ تاک. یا خیام‌بازی‌هایِ همای که ضعیف‌ضعفا اعتراضی می‌فهمن‌اش. یا چرا دور بریم؟ اون شعرِ پست‌مدرنی که مثلاً از مهدی موسوی و شبیه‌هاش می‌آد و ذوقِ حسیِ شاهین نجفی با رعشه‌هایِ رومانتیک و شهوانی روش نشسته، که یا حالا گلایول اه واسه سنگ قبر یا 18 تیرِ بی‌سرانجامی تو سیگارِ بهمن‌اش اه).این‌ها به گوشِ من خیلی دِمُده ست و اون شرمساریِ نیابتی که می‌گن رو در من بیدار می‌کنه. به گذشته‌ای تعلق داره که دیگه امروز حتا اون‌هایی که خوش‌خط می‌نویسن‌اش یا با تحریرهایِ استادانه هم می‌خونن‌اش نمی‌تونن نجات‌اش بدن. من حتا دیگه از اون عظمتِ مدهوش‌کننده‌ای که شجریان روش سوار اه و می‌تونستم ساعت‌ها توش غرق بشم هم کمتر می‌تونم لذت ببرم. انگار فُرمی از بیان اه که زوری در ترسیمِ واقعیت براش نمونده و بالا و پایین کردن‌های اون‌هاش که دارن زورش رو می‌زنن حسِ ترحم و در عینِ حال پرت دونستنِ گوینده رو تو منِ مخاطب بیدار می‌کنه (صدی نود هم پرت اند واقعا، حتا خودِ استاد). واسه مشابه‌هایِ سینمایی‌اش ارجاع‌تون می‌دم به همون حسی که فیلم‌هایِ کیمیایی (یا مشابهِ هالیوودی‌اش، اسکورسیزیِ اولیه) حمل‌شون می‌کنه. دیگه وقتی می‌شه از یه قله‌ای مثلِ برزخِ تتلو بالا رفت و از نوسانِ ضرباهنگ و صراحت و درشتی‌اش لذت برد، چه مسیری برایِ پناه بردن به استعاره باقی می‌مونه؟

۱ نظر: