یه جا چیزی خوندم از یه جور تکنیکِ باستانشناسانه. جزئیاتاش اینجا خیلی مهم نیست، ولی تو کلیتِ حرف راز و نیرویِ عجیبی به سنگوارهها و فسیلها داده میشد. این که مثلاً با یه مُهرهیِ باستانیِ باقیمانده از یه جانورِ مُهرهدار، یه دندون، یه استخون، یا هر چیزی که بشه حولاش سازهیِ کلِ اندامِ اون جانور رو با قرائن و شواهدِ موازی و با نیرویِ تخیل شبیهسازی کرد، میشه کلِ واقعیت رو از نو ساخت. حتا جایی که به شواهدِ بیشتری دسترسی نداری. حالا یا چون از بین رفته، یا مانعی بر سرِ دسترسی وجود داره. فسیل تمثیلی اه از خودِ تمثیل. تمثیلی از یه جور بازسازیِ روشمندـتخیلیِ کلِ یه سازه، اون هم تنها با یه مثال. خیلی حسِ شورانگیزی اه.
شاید شما هم یادتون باشه که زمانِ سیلِ خوزستان یه فیلمی از شریعتی، استاندارِ رسوایِ خوزستان، پخش شد. رفته بود مناطقِ سیلزده. یه آدمِ عامی (که احتمالاً اسیرِ جو و مکالمهیِ عامیانه ست، اما پرسشی عمومی داره) رفت سراغاش و با این مضمون پرسید که آیا همون قدر که به سوریه توجه دارید به ما عربهایِ خوزستان هم توجه دارید؟ استاندارِ خوزستان با یه جور تبخترِ دستپاچه دکاش کرد. بهاش گفت: «حرفِ بیربط نزن، مخالفِ نظامِ بیتربیت!»، و با حرکتِ دست روندش.
سوایِ کلِ طنز و حالتِ غریبی که تو ماجرا هست، اون حالتِ چشمها و اون با دست روندناش قشنگ آیکونیک بود. برخوردش برام مقامِ یه فسیل رو پیدا کرده، یه سنگواره، یه تمثیل، برایِ شبیهسازیِ تیپِ غالبِ مدیران و نخبگانِ سیاسی در جمهوریِ اسلامی: که عموماً (نه الزاماً) آدمهایی اند بدونِ اعتمادِ به نفس، با وجدانی نگران بابتِ نقدها و نگاههایی که بهشون میشه، ناراحتِ جایگاه و مقامشون که از طریقِ چاکرصفتی و دمتکوندادنواسهبالا و نمایشیعملکردنواسهپایین کسب و تثبیت شده. پیامِ اصلی هم همیشه همون اه که استاندار داشت با وقاحت میگفت. بیچاره داشت نشون میداد که در مقامِ یه شنونده و مخاطبِ بالقوهیِ این قبیل گفتارها، نقاطِ ضعفِ نقد در نظامِ سیاسیِ ایران رو به خوبی میشناسه و از قضا با اونها همراه و همدل و همدست اه و در اعماقِ رواناش تأییدشون میکنه. مطمئن ام و با بیانِ رسا اعلام میکنم که خودِ استاندارِ خوزستان هم جوابی برایِ این پرسش که «اون قدر که به سوریه میرسید به عربِ ایرانی هم رسیدگی میکنید؟» نداشت و حالا یا اصلاً به این موضوع فکر نکرده بود (که احتمالاش زیاد اه)، یا فکر کرده بود و با خودش گفته بود نه حاجی! این جوری نگیم مبادا بنیانمون مرصوص شه و بیان سیبیلمون رو بسوزونن (هرچی آقا بگه اصلاً). چون نهتنها تصمیمِ حضورِ نظامیِ ایران در سوریه و تصمیمهایِ مشابه و کلانِ ملی متکی به نظرِ این استاندار نبوده، بلکه از اساس هم این بابا در جریانِ ایدههایی نبوده که درونِ هستههایِ قدرتِ ایران پیرامونِ حضورِ نظامی در سوریه شکل گرفته (کی در جریانِ این گفتوگوها بوده یا باید باشه؟ هنوز هم دقیق نمیدونیم. کی یه بار مفصل یه جا با لحاظ کردنِ دغدغهیِ عوام نقلاش کرده و در معرضِ قضاوتِ عمومی گذاشتهاش؟ نمیدونیم).
خلاصه این که، برخوردِ استاندار با اون مردِ عامی، برخوردِ کسی اه که نمیدونه دامنهیِ پرسشهایی از این دست رو چطور باید جمع کنه؟ کجا باید دربارهشون حرف بزنه؟ به چی باید ارجاع بده؟ چطوری حرف و نظرِ مخالفِ خودش رو هم احتمالاً بزنه که بعداً براش شر نشه و سفرهای که براش پهن اه رو از دست نده؟ به همین خاطر اه دستپاچه و بیکله و عصبی عمل میکنه و طرحِ این قبیل پرسشها رو به دشمنان و رقبایِ سیاسی نسبت میده. به همین خاطر اه که تیپِ غالبِ بوروکراتها در جمهوریِ اسلامی به تدریج میل کرده به یه جور لمپنبازی و نفهم بودن یا خود رو به نفهمی زدن و توسل به پاک کردنِ صورتمسئله به روشِ سرکوبِ قاطع و قلدرمآب. این وسط گاهی حتا بینِ خودشون یادی هم از رضاشاه میکنن و چاره و علاجِ همهیِ دردها رو تصمیمِ قاطع و از بالا میدونن. ساختارِ سیاسیِ ایران داره با کردارِ خودش رضا شاه رو به عنوانِ راهحل میذاره وسط و به عنوانِ شعار و هدیه تقدیمِ مخالفِ سیاسی میکنه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر