۱۴۰۰/۱۲/۲۱

چین و تا

فامیلِ آقا پورمريدی بود و من که از همان ابتدا ژستِ تسلط به فضا و بحث را گرفته بودم ــ و از ابزارهایِ این ژست صدا زدنِ آدم‌ها به نام‌شان است ــ به اشتباه گفتم پورغلامی. بعد خودش اصلاح کرد. گفت پورمريدی هستم. من چند ثانیه‌ای داشتم به اشتباهی که کردم و جایگزینیِ غلام با مرید فکر می‌کردم. با این که هر دو فامیلی‌هایِ متداولی هستند، به شکلی عجیب و باورنکردنی، بارِ یک جور توهینِ ناخواسته را در اشتباه‌ام حس می‌کردم که حواس‌ام را پرت می‌کرد و داشت کلِ تمرکزم را تحتِ تأثیر قرار می‌داد. به رغمِ علاقه‌ام به بحث، شور و حرارتِ گفتار را از دست دادم. با لغزش‌ام انگار به جایی ناشناخته تبعید شدم و در ملاءِ عام از قلمرویی از روان‌ام پرده برداشتم که غلام و مرید را هم‌ارزِ هم و با بارِ تخفیفِ ناخواسته طبقه‌بندی کرده بود. لحظه‌ای بود که خواستم برایِ رهایی از بی‌تعادلیِ فضا، به اشتباه‌ام اشاره کنم و مثلاً عذرخواهی کنم و بگویم که نمی‌دانم چرا این جابه‌جاییِ واژه‌ها از من سر زد. اما هر جور بازگشتِ صریح به نفسِ این جابه‌جایی برایِ من خطرِ هوشیار کردنِ دیگرانی که احتمالاً درگیرِ ماجرا نشده بودند و گلاویز شدنِ ناخواسته با هم‌ارزی‌هایِ چسبنده را به دنبال داشت. احتیاط کردم. می‌خواستم همان جا با خودم این لحظه را واکاوی کنم، اما نمی‌شد. آن قدری ساکت بودم که متوجه شدم چند باری من را صدا زدند. بعد که برگشتم به جلسه، گفتم که احتمالاً میکروفن‌ام قطع بوده و یا شاید اینترنت‌ام ایراد داشته. از آن جا به بعد، هر بار دبیرِ جلسه با کسی تماس می‌گرفت و بنا می‌شد آقایِ پورمريدی با او صحبت کند، سریع خودش را معرفی می‌کرد و با چابکیِ لهجه و سبُکیِ لحنِ جنوبی‌ها گفت‌وگو را هدایت می‌کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر