کاستلز جایی در مصاحبهای گفته که اکثرِ مردم دیگر امیدشان را به دولت از دست داده اند. دولت ابزارِ سیاسی و نحوهای از سازماندهی بود که زمانی مشروعیت داشت و حالا دیگر امیدها برایِ تحققِ عدالت و آزادی به جاهایِ دیگر بسته شده است.
به نظرم در اینجا چند نکته شایستهیِ توجه است:
(1) اول این که گویا دستکم در بخشی از جهانِ سرمایهداریِ صنعتی ایدهیِ تسخیرِ دولت و ساماندهیِ مجدد برایِ بازآراییِ دوبارهیِ آن، امرِ بیهودهای به نظر میرسد. یک دلیلاش این است که دولت بر تصوری از آزادی و انتخاب سوار شده است. تحلیلهایِ بسیاری که در این باره انجام شده دلالت دارند به نامرئیتر شدنِ دولت، تمایلاش به اِعمالِ قدرتِ پنهان و نرم، سیالیتاش (با استفاده از تکنولوژیِ پارلمانی و دموکراسی) و بیفایده بودنِ اقدامِ خشن و انقلابی برایِ چپه کردنِ دولت (با تکیه بر روایتِ تاریخیـاخلاقی و بدبویی از فاشیسم و توتالیتاریسم). گویی دولت از طریقِ ایدئولوژی و تکنولوژیِ سیاسی به شکلِ جدی در برابرِ انقلاب خودش را بازسازی و بازآرایی کرده. نیازی نیست انقلاب کنید. کافی ست از افرادِ موردِ تأییدتان در حزب یا تشکلِ سیاسیتان، که میتوانند آزادانه فعالیت داشته باشند، حمایت کنید تا همان کسانی که شما میخواهید زمامِ امور را به دست بگیرند و به نفعِ شما و برایِ شما قانون وضع کنند و آن را به اجرا بگذارند. صلح ارزشی غالب و عملی ست که به آن دست یافته ایم. دستکم در داخل دیگر با هم نمیجنگیم. انقلاب باید دلیلی داشته باشد. یا میخواهید زمامِ امورتان به دستِ خودکامگان بیافتد، که خُب بعید است این را بخواهید، یا تمایلی به تغییرِ ساختارِ آرایشِ سیاسی و فرمانرواییِ یک مرامِ گروهی یا ایدهیِ حزبی بر بقیه ندارید. این یعنی آزادی را ارج مینهید. پس این گوی و این میدان. هم خودتان و هم حزبتان را در انتخابات پیروز کنید و رأیِ شهروندان را برایِ ادامهیِ کار به دست بیاورید. گرایشی روانی در نحوهیِ استقرارِ مدرنِ دولت وجود دارد که میگوید من بهترین گزینهیِ ممکن ام. هر نوعی از فرارویِ خشن از من به سرانجامی تلختر از من منجر خواهد شد.
(2) اگر این وضعیت دربارهیِ سرمایهداریِ پیشرفتهیِ صنعتی، با حدود و نسبتهایِ مختلف، صادق باشد، در موردِ ایران و بسیاری کشورهایِ دیگر صادق نیست. اینجا کماکان ایدهیِ تسخیرِ دولت و چپه کردناش جذاب است. اینجا کماکان جنگِ داخلی وجود دارد، ولو در ابعادِ محدودی که به سرعت با نیرویِ نظامی کنترلاش میکنند. چون دولت تلاش نمیکند نامرئی باشد. چون شیوههایِ اِعمالِ قدرتاش هنوز آن قدرها زیرکانه و سیال نیست. در غرب نیروهایِ نظامیِ برهمزنندهیِ امنیت تروریست معرفی میشوند و تلاش میشود که بگویند اغلب منشاءِ خارجی دارند. باور نمیکنند که مخالفِ داخلی دست به خشونت بزند، چون راه برایِ تعالیِ سیاسیاش باز است (دستکم در سطحِ ایده). خشونتطلب خارجی ست و خارجی تروریست است. خشونتطلبهایِ داخلی ردهای از دیوانهها و مجانین را به خود اختصاص میدهند و تردیدهایِ جدی در موردِ سلامتِ روانشان به وجود میآید. در ایران هنوز گروههایی هستند که دست به کشتن میزنند، اما در منظومههایِ خبریِ مختلف، گاه تروریست و گاه پیکارجو و گاه نیرویِ مقاوم بازنمایی میشوند. اینجا هنوز جنگ با منشاءِ داخلی وجود و حضور دارد و به لحاظِ منطقی و در سطحِ بازنمایی از مخالفِ خشن سلبِ حضور نشده. هنوز در اینجا مخالفین و مدعیها را با زندان و دادگاهِ نمایشی و زور و تهدید و ارعاب به عقب پس میزنند و حلقه برایِ فعالیتِ حزبی و سیاسی در سطحِ قانونِ جاری آن قدرها گشاد نیست. این پس زدنِ مخالفها و مدعیها به تولیدِ نوعی سوژهیِ انقلابی منجر میشود که بسته به شرایط، هدفاش را از اصلاحِ دولت به تغییرِ دولت میچرخاند. در اینجا یأس به معنایِ تئوریکاش مجالِ کمی برای بروز دارد، چون حتا اگر همهیِ اقداماتِ اصلاحی تیرشان به سنگ بخورد، هنوز امکان و راهِ وارونه کردنِ دولت وجود دارد و شورانگیز است و منتظرِ فرصت و بزنگاه. در نظرِ برخی از منتقدان، ما تنها یک گام با فرانسه، با آمریکا یا با جاهایی که تکنولوژیِ سیاسیِ پیش رفتهتری دارند فاصله داریم: حذفِ نهادهای غیرانتخابی (یا کمتر انتخابی)، مثلِ رهبری و شورایِ نگهبان و غیره. غالباً گمان میکنند که تناقضِ جمهوریِ اسلامی، تناقض میانِ ایدهیِ توسعه و ایدهیِ حاکمیتِ قرائتِ فردمحورانهیِ مذهبی ست. بر مردمانِ توسعهیافته و نسبتاً مرفه نمیتوان با زور، ولو زورِ قانونی، حکومت کرد. در زمینهیِ توسعه، جمهوریِ اسلامی کار را تا جایی پیش بُرده، اما به دلایلِ سیاسی از ادامه دادناش امتناع میکند.
(3) هنوز این جمعبندی در سطحِ ایده به وجود نیامده که عبور از جمهوریِ اسلامی به فضایِ سیاسیِ بازتر و کارآمدتر منجر خواهد شد. وقوعِ این جمعبندی به دلایلِ متعددی به عقب میافتد: (1) سنگربندیِ حکومت پشتِ ایدهیِ مذهبی و آمادگیاش برایِ قتل و خونریزی در مقیاسی وسیع در صورتِ بروزِ تهدیدهایِ جدی؛ (2) وجودِ تهدیدهایِ خارجی که هر نوع تزلزل در وضعیتِ داخلی را ممکن است به سمت و سویی پیشبینینشده بکشانند؛ (3) نبودِ امکانِ ایجادِ وفاقِ نظریِ کافی میانِ مخالفان، به این سبب که تقریباً تمامِ مخالفانِ جدی یا تبعید میشوند و ارتباطشان با داخل قطع میشود و نمیتوانند خوب ایده بپرورانند، یا زندانی میشوند، یا در مواردی معدودتر کشته میشوند بی آن که خون بهایی داشته باشند. جمهوریِ اسلامی تمامِ مخالفاناش را سرکوب میکند، و هیچ بدیلی برایِ خودش باقی نمیگذارد. بدیلهای باقیمانده در این برهه ردهای از اصلاحطلبان اند و اگر عمرشان قد دهد، موسوی و خاتمی. نبودِ بدیلِ قوی برایِ عبور از جمهوریِ اسلامی چشماندازِ آیندهای را ترسیم میکند که در آن، گروههایِ مخالف نمیتوانند در حفظِ کلیتِ ایران و توزیعِ مجددِ قدرت مسیرِ روشنی را طی کنند. در دلِ این ابهام است که موسوی یا خاتمی در نقشِ محورِ وحدتبخش اهمیت دارند. آنها رویِ نواری مرزی قرار گرفته اند که نه میشود حذفشان کرد و نه به درون بازگرداندشان. فقر و فساد و استبدادِ جمهوریِ اسلامی حکم میکند که تغییرِ انقلابی ناگزیر است. نگه داشتن و ماندنِ موسوی و خاتمی شاید ذخیرهای ست که سویهیِ روشنِ این تغییر را ترسیم میکند.
(4) این که عبور از جمهوریِ اسلامی به معنیِ دستیابی به تکنولوژیِ روزآمدِ سیاسی باشد، لزوماً ممکن یا محتمل نیست. جدایِ خطراتی که این راه دارد (خطرِ تجزیهیِ ایران در لحظهیِ خلاء یا انتقالِ قدرت*، خطرِ ورودِ استبدادِ نظامی به معادلات، خطرِ نسلکشی و غیره)، اصولاً در درونِ یک تکنولوژیِ روزآمدِ سیاسی نیز، دموکراسی و به رسمیت شناختنِ حقوق و فرصتها با نقدهایِ فراوانی مواجه است (مهمترین اش حاکمیت پول بر زندگی ست). بسیاری از این نقدها جدی ست و هوادارانِ اصلاح در داخل گاهی با یادآوریِ آنها پیامی مسالمتآمیز و عاقلانه را دنبال میکنند: برایِ چپه کردنِ رژیمِ سیاسیِ فعلی شور و اشتیاقِ زیاد نشان ندهید، آنچه خواهانِ آن اید (به فرضِ تحقق) شاید آن قدرها هم خواستنی و مطلوب نیست. پیامِ نهاییِ این گروه عموماً بازگشت به خویشتن است و سیر و سلوک در امکاناتِ موجود (و متأسفانه غالباً صندوقِ رأی). کماکان به دنبالِ راههایی برایِ آبادی و آزادی و آگاهیبخشی باشیم و سعی نکنیم چیزی از ساختارِ قدرت را با تسخیرِ دولت یا ضعیفتر کردناش عوض کنیم. در این برههیِ زمانی، آرمانی پدیدار شده که تناقضی عملی را با خود حمل میکند: دولتی میخواهیم که اجازه بدهد آرام آرام تغییرات رخ بدهند، حتا خودش هم تغییر کند، و مسیرِ امنِ تحول را خودش مهیا کند. و تناقضِ ماجرا اینجا ست که این چیزی نیست که صرفاً از عهدهیِ دولت (به معنیِ عام/ state) بربیاید.
(5) ناامیدی از تغییر و تسخیرِ دولت در غرب، به پدید آمدنِ شکلی از اندیشه منجر شده که میخواهد متوجهِ تغییراتِ خُرد و مقاومتهای محلی و منطقهای و نقدِ شیوههای سوژهسازی و انقیاد باشد. این اندیشهها در بستری شکل گرفته که میلِ تسخیرِ دولت به واسطهیِ تکنولوژیهایِ نوینِ دولت پس زده میشود و نامعقول به نظر میرسد. از این منظر، جنبهیِ مترقی و سیاسیِ کارِ اندیشمندانی مثلِ هابرماس (گفت و گو در فضایِ عمومی) و فوکو (توجه به میکروفیزیکِ قدرت) در ایران سویههایی محافظهکارانه پیدا میکند. در اینجا هنوز سنگرهایِ بزرگی برایِ فتح کردن هست که متوجه کردنِ دیگران به فتحِ سنگرهایِ خُرد و مقاومتهایِ روزمره و خوانشِ کنشِ روزمره از منظرِ مقاومت را کمی غیرواقعی و لوکس به نظر میرساند و به سویههایِ هذیانگوی و آزاردهندهیِ «مطالعاتِ فرهنگی» متصل میکند. در تحلیلِ نهایی، دولتِ مقتدر و مستبدی هست که پس میزند و فکر کردن به جریانهایِ کوچک را تحتِ سلطهیِ خویش قرار میدهد. ترکیبِ عجیبی به وجود می آید: آخرین و جذابترین دستاوردهایِ علومِ انسانی بر سوژهیِ مُنقاد و شکلهایِ ساخته شدناش دلالت دارند، در حالی که اینجا دولتی هست که مکانیزمِ اِعمالِ قدرتاش آن قدر مرئی و تویِ چشم است که پتانسیلها و مکانیزمهای نهفتهیِ سوژهسازی اصولاً برایاش واجدِ اهمیت نیست.
خواستم به این توجه بدهم که چه چیزهایی ناگزیر است و نمیشود جلویشان را گرفت (شکلگیریِ سوژهیِ انقلابی، تغییرِ رژیمِ سیاسیِ فعلی، دنبال کردنِ مسیرِ توسعهیِ صنعتی)، چه نقاطِ اتکایِ مشکوکی وجود دارد (اصلاح به قصدِ حذفِ نهادهایِ غیرانتخابی، اتحاد حولِ چهرههایِ آزادیخواه و مردمی، تربیت و آگاهیبخشی)، و این که چه خطراتی در راه است (تجزیهیِ ایران، دخالتِ خارجی، گسترشِ جنگِ داخلی). فکر میکنم که هر چیدمانی از اندیشهیِ سیاسی دربارهیِ ایرانِ معاصر ناگزیر است این سه وضعیت را در گفتارش بگنجاند.
---
* پانوشت: من هوادارِ حفظِ یکپارچگیِ ایران ام و هرجا لازم باشد طبقِ این ایده حرف میزنم و عمل میکنم. اما این به معنیِ آن نیست که حفظِ این یکپارچگی چیزی محتوم، مبرّا از گفت و گو، راحت، و عاری از خطر است. همه میدانند که تبعیضِ اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی خصوصاً در حقِ گروههایِ قومی مسئلهای جداییبرانگیز است. حتا به نظرم حکومت هم با سرعتی کند دارد این را میفهمد. اما فعالانِ آزادیخواهِ قومی میگویند که هنوز هم این فهمِ دولتی فهمی مریض است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر